ما به کسب و کارهای نوپا کمک می کنیم تا حرفه ای شوند.

ما به کسب و کارهای نوپا کمک می کنیم تا حرفه ای شوند.

درباره بنیاد میر

ارائه خدمات مشاوره

بنیاد دکتر مازیار میر، همراه حرفه‌ای شما در مسیر مشاوره انتخاباتی، آموزش تخصصی املاک و برندسازی شخصی.

نقد و بررسی فیلم بیدادگری یا باران‌ساز در بیابان بی‌عدالتی

خانه » مقالات » نقد و بررسی فیلم بیدادگری یا باران‌ساز در بیابان بی‌عدالتی
نقد و بررسی فیلم بیدادگری یا باران‌ساز در بیابان بی‌عدالتی

نقد و بررسی فیلم بیدادگری یا باران‌ساز در بیابان بی‌عدالتی

باران‌ساز در بیابان بی‌عدالتی

نوشته دکتر مازیارمیر محقق و پژوهشگر

 

 

واکاوی بینارشته‌ای فیلم «بیدادگر» (۱۹۹۷) در پرتو مدیریت استراتژیک، روانشناسی رشد و سینمای اعتراض فیلم «بیدادگر» (The Rainmaker) اثر

فرانسیس فورد کوپولا، فراتر از یک درام حقوقی سرگرم‌کننده، متنی غنی برای تحلیل بینارشته‌ای فراهم می‌آورد.

این مقاله با بهره‌گیری از چارچوب‌های مدیریت استراتژیک (پیتر دراکر، مایکل پورتر)، روانشناسی رشد حرفه‌ای (آلبرت بندورا، رابرت کیگان) و

نظریه سینمای کنشگر، به واکاوی این فیلم می‌پردازد. استدلال ما بر این پایه استوار است که «بیدادگر» روایتی است از شکست نظم نهادی و ظهور

قهرمانی «ضدقهرمان‌وار» که نه با قدرت مطلق، که با هوش موقعیتی، شبکه‌سازی غیررسمی و فراشناخت اخلاقی بر ماشین سرکوبگر

چیره می‌شود. این مقاله همچنین به تحلیل زبان بدن دو کهن‌الگوی «مربی» و «ضدقهرمان»—دنی دویتو و رابرت دنیرو می‌پردازد تا نشان دهد چگونه

کارگردانی بدن، روایت قدرت را تکمیل می‌کند.

 


 

اول

نقد از منظر مدیریت استراتژیک و اخلاق کسب‌وکار: استراتژی как فریب سازمانیافته**

 

شرکت بیمه «Great Benefit» در فیلم، نمونه کلاسیک یک سازمان با «استراتژی شکست خورده از درون» است. این شرکت، استراتژی خود را نه بر

پایه ایجاد ارزش، بلکه بر «تخریب سیستماتیک ارزش برای ذی‌نفعان» بنا نهاده است. این رویکرد را می‌توان با مفهوم  «مدل کسب‌وکار شیطانی»

(Devil’s Business Model) که توسط پیتر دراکر مورد اشاره قرار گرفته، توصیف کرد: مدلی که سود خود را از طریق کلاهبرداری، فریب و نقض

سیستماتیک قراردادها به دست می‌آورد.

 

نظریه مایکل پورتر در عمل معکوس:

 

 

در حالی که پورتر از «مزیت رقابتی» через تمایز یا رهبری هزینه سخن می‌گوید، Great Benefit مزیت رقابتی خود را در «سوءاستفاده از عدم تقارن ا

طلاعاتی» و «بوروکراسی تهاجمی» می‌یابد. آن‌ها به‌خوبی می‌دانند که یک خانواده معمولی،

منابع مالی و روانی برای جنگیدن با یک غول بوروکراتیک را ندارد. همانطور که وارن بافت گفته است: «وقتی جزر و مد عقب می‌رود، تازه متوجه

می‌شوی چه کسی برهنه شنا می‌کرده است.» بحران شرکت، زمانی رخ می‌نماید که جزر و مد عدالت، با حضور یک وکیل جوان، عقب می‌رود و

بی‌لیاقتی اخلاقی آن را عریان می‌سازد.

 

رهبری بی‌وجدان:

 

مدیران ارشد این شرکت، نماد «رهبری خودشیفته» (Narcissistic Leadership) هستند. آن‌ها در برج عاج نشسته‌اند و با تکیه بر قدرت حقوقی و مالی،

خود را فراتر از پاسخگویی می‌بینند. این دقیقاً مصداق گفته **جیم کالینز** در کتاب «سقوط» است: «سقوط شرکت‌ها، کمتر به دلیل ضعف رقابتی و

بیشتر به دلیل فساد درونی و غرور بی‌جا است.»

در مقابل، رودی بیل، یک «استراتژیست منابع-محور» (Resource-Based View Strategist) است. او با منابع محدود (یک دفتر محقر، یک دستیار

غیررسمی، و دانش تئوری)، با بهره‌گیری از «خلاقیت تاکتیکی» و «شبکه سرمایه اجتماعی ضعیف» (ارتباط با وکیل بازنشسته، دوست دکلان)،

استراتژی مقابله را طراحی می‌کند. او نشان می‌دهد که در نبرد نابرابر، «چابکی» بر «قدرت» غلبه می‌کند.

 

 


 

دوم

نقد از منظر روانشناسی رشد حرفه‌ای

گذار از خودشکوفایی به عاملیت اخلاقی

 

سفر رودی بیل، یک مطالعه موردی کامل از «گذار از خودمحوری به دیگرمحوری» در نظریه رشد بزرگسالان رابرت کیگان است. او در ابتدا در

مرحله «ذهنیت اجتماعی» قرار دارد:

می‌خواهد شغلی پیدا کند، قبول شود و از شکست بترسد. اما مواجهه با رنج واقعی («دات بلک» و

خانواده‌اش)، او را به سمت «ذهنیت خود-راهبر» و سپس «ذهنیت متعالی» سوق می‌دهد، جایی که می‌تواند سیستم را به چالش بکشد وبرای عدالتی

فراتر از منافع شخصی بجنگد.

 

نظریه خودکارآمدی بندورا:

 

موفقیت‌های کوچک و تدریجی رودی (برنده شدن در اولین پرونده، کسب اعتماد دات بلک) به تدریج **«خودکارآمدی»**

او را تقویت می‌کند. او یاد می‌گیرد که توانایی تغییر وضعیت را دارد. این دقیقاً همان چیزی است که بندورا **«تجربیات مسلط»** می‌نامد.

 

 نقش مربیگری در گذار هویتی:

 

دکستر (دنی دویتو) به عنوان یک «مربی عمل‌گرا» عمل می‌کند. او نه تئوری‌های انتزاعی، که «حیله‌های  خیابانی» ورق‌زنی و هنر متقاعد کردن مردم

عادی را به رودی می‌آموزد. این رابطه، نمونه‌ای از «مربیگری شناختی-رفتاری» است که بر تغییر باورها و  رفتارهای عملی متمرکز است. در مقابل، وکیل

شرکت بیمه (لئو دروموند) نقش یک «ضد-مربی» را ایفا می‌کند. هر تقابل با او، برای رودی یک «موقعیت آموزشی اجباری» است که در آن مجبور می‌شود

سریع‌تر و هوشمندانه‌تر فکر کند.

 


 

سوم

تحلیل زبان بدن

نبرد خردکننده غیرکلامی در دادگاه

 

کارگردانی بدن بازیگران، لایه دیگری از معنا را به روایت می‌افزاید.

پرابرت دنیرو در نقش لئو دروموند:

زبان بدن «قدرت ایستا» و «تفرعن نهادینه»

ژست‌ها:

 

همیشه صاف و ستونی می‌ایستد، گویی به زمین میخکوب شده است. کت و شلوارهای گرانقیمت او مانند یک زره عمل می‌کنند. دست‌هایش اغلب در

جیب‌ها یا به صورت ضربدری روی سینه قرار دارند، حالتی تدافعی که اقتدار سرد او را نشان می‌دهد.

 

 چهره:

 

اغلب یک نیم‌لبخند تحقیرآمیز و ثابت بر لب دارد. چشمانش از بالای عینک به طرف مقابل خیره می‌شود، نگاهی که می‌خواهد طرف مقابل را کوچک و

بی‌ارزش جلوه دهد .«نگاه از بالا به پایین»

 

صدا:

 

صدایش آرام، کنترل‌شده و عاری از هیجان است. از سکوت‌های طولانی برای ایجاد رعب استفاده می‌کند. این رفتار، نماد **قدرتی است که نیاز به فریاد

زدن ندارد؛ زیرا خود سیستم پشتیبان اوست.

دنی دویتو در نقش دکستر:

زبان بدن «هوشمندی عملی» و «انعطاف‌پذیری بقا»

 

 ژست‌ها:

 

بدنش همیشه در حرکت است. خم می‌شود، به جلو متمایل می‌شود، با دست‌هایش داستان می‌گوید. این نشان‌دهنده **ذهنیتی پویا

و عمل‌گرا است. او از فضای اطرافش بهره می‌برد و مانند یک بازیکن شطرنج، دائماً در حال مانور است.

 

 چهره:

 

حالات چهره‌اش بسیار متغیر و بیانگر است: از نگرانی گرفته تا حیله‌گری و پیروزی. این ویژگی، او را **انسان‌تر و در دسترس** نشان

می‌دهد و تضاد جالبی با صورت سنگی دنیرو ایجاد می‌کند.

 

 صدا:

 

صدایش زیر و گاهی nasal (تو دماغی) است و با طعنه و شوخی آمیخته شده. او از زبان به عنوان یک سلاح برای شکستن رسمیت و ورود به

دنیای واقعی مردم استفاده می‌کند.

این تقابل زبانی-بدنی، در واقع نبرد دو جهان‌بینی است: **جهان‌بینی بوروکراتیک و بی‌عاطفه** در مقابل **جهان‌بینی انسانی و زیرک**.

 


 

چهارم

یادکردی از رابین ویلیامز فقید: نقش روان‌شناسی معترض در سینما

 

اگرچه رابین ویلیامز در این فیلم حضور ندارد، اما روحیه «معلم اخلاقی» و «دادخواهی» در نقش‌آفرینی‌های او (مانند «انجمن شاعران مرده»،

«ویل هانتینگ»)، در همان طیف مفهومی «بیدادگر» قرار می‌گیرد. ویلیامز استاد نمایش «قدرت آسیب‌پذیری» بود. شخصیت‌های او نشان می‌دادند

که شجاعت، نه در ندیدن ترس، که در اقدام کردن *علیرغم* ترس است—همان ویژگی که رودی بیل را قادر به ایستادگی می‌کند. اگر رودی بیل، یک

«بیدادگر» حقوقی است، شخصیت‌های ویلیامز، «بیدادگرانِ روانِ انسان‌ها» بودند.

 

 جمع‌بندی نهایی:

 

فکر می کنم که فیلم «بیدادگر» فقط در مورد یک پرونده حقوقی نیست؛ در مورد بحران روح جمعی در مواجهه با نهادهای فرسوده است. این فیلم به ما

یادآوری می‌کند که گاهی بزرگ‌ترین نوآوری، نه خلق یک فناوری جدید، که **ایجاد یک «خلأ اخلاقی» در سیستم‌های فاسد** است تا عدالت بتواند در آن

جاری شود.

 

همانطور که ویکتور هوگو می‌گوید:

 

«هیچ نیرویی در جهان به اندازه فکری که زمانش فرا رسیده باشد، قدرتمند نیست.» رودی بیل، تجسم آن فکر و آن زمان است.

 


دکتر مازیار میر

نوشته های مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید