ما به کسب و کارهای نوپا کمک می کنیم تا حرفه ای شوند.

ما به کسب و کارهای نوپا کمک می کنیم تا حرفه ای شوند.

درباره بنیاد میر

ارائه خدمات مشاوره

بنیاد دکتر مازیار میر، همراه حرفه‌ای شما در مسیر مشاوره انتخاباتی، آموزش تخصصی املاک و برندسازی شخصی.

در آتش، حکمت پیدا کن

خانه » مقالات » در آتش، حکمت پیدا کن
در آتش، حکمت پیدا کن

در آتش، حکمت پیدا کردن

رهبری بحران در سخت‌ترین لحظات سرنوشت ساز و حیاتی

 

دکترمازیارمیر محقق و پژوهشگر حوزه مدیریت

 

 

بخش نخست

اصل بنیادین – بحران، شکارچی پراکندگی است

 

بحران با سرعتی ویرانگر حرکت می‌کند. در این آشوب، بزرگ‌ترین خطا، پراکندگی است: پراکندگی در تمرکز، پراکندگی در منابع، پراکندگی در پیام. درست در لحظه‌ای که همه چیز فریاد می‌زند «فوراً به همه چیز رسیدگی کن!»، رهبر بحران باید عمیقاً نفس بکشد و بپرسد: «مسئلهٔ محوری، آن یک چیز حیاتی که اگر حلش کنیم، سایر چیزها نیز منظم می‌شوند، چیست؟»

 

این تشخیص، اولین و حیاتی‌ترین نبرد است. بحران‌ها به ندرت تک‌علتی هستند؛ آنها تودهای از نشانه‌ها و مشکلات به هم پیوسته را نمایش می‌دهند. رهبری که سعی کند همزمان به تمام این نشانه‌ها بپردازد، مانند کسی است که سعی دارد با یک سطل، آتش‌سوزی گسترده یک جنگل را مهار کند. انرژی به هدر می‌رود و آتش شعله‌ورتر می‌شود.

 

داستان جهانی: نشت نفتی که با یک سوءتفاهم آغاز شد

در یک حادثه نشت نفت در آب‌های شمال اروپا،اولین گزارش‌ها حاکی از یک شکست فنی در مخزن اصلی بود. تیم بحران شرکت بلافاصله تمام مهندسان و منابع خود را به سمت تعمیر مخزن گسیل کرد. اما پس از ۴۸ ساعت، نشت نه تنها کنترل نشد، بلکه بدتر شد. یک مهندس جوان که به داده‌های حسگرهای ثانویه نگاه می‌کرد، متوجه شد که منشاء واقعی فشار، نه از مخزن اصلی، بلکه از یک خط لولهٔ فرسوده و کم‌اهمیت در فاصله دو کیلومتری است که بر اثر فشار معکوس پاره شده بود. شرکت در تشخیص اولیه، مسئلهٔ محوری را اشتباه تشخیص داده بود. تمام اقداماتشان، هرچند فوری و پرانرژی، حول یک علت نادرست متمرکز شده بود. تغییر کانون به آن خط لولهٔ فرسوده، کل عملیات مهار را در عرض ۱۲ ساعت به نتیجه رساند.

 

داستان جهانی دوم: بحران اعتباری که ریشه در یک فرآیند داشت

یک بانک منطقه‌ای پس از یک رسوایی کوچک در بخش وام‌های مسکن،تحت هجمه رسانه‌ای قرار گرفت. رهبران بانک بلافاصله کمپین ارتباطی بزرگی را برای توضیح آن مورد خاص و عذرخواهی راه انداختند. اما موج خشم فروکش نکرد. آنها مشاوران روابط عمومی استخدام کردند و کمپین را گسترش دادند. بازهم اثر چندانی نداشت. تا اینکه یک تحلیل داخلی نشان داد که خشم اصلی مشتریان، نه از آن یک خطا، بلکه از یک فرآیند کند و غیرشفاف پاسخگویی به شکایات در کل بانک بود. آن حادثه، تنها جرقه‌ای بود که خشم انباشته از آن فرآیند معیوب را شعله‌ور کرده بود. بانک به جای تمرکز بر توضیح یک حادثه (اقدامی پراکنده)، فرآیند پاسخگویی به شکایات را به طور کامل بازنگری و سریعاً اصلاح کرد. این اقدام متمرکز، آتش خشم عمومی را به سرعت فرونشاند.

 

چک‌لیست اجرایی برای تشخیص مسئلهٔ محوری:

۱.در ۶۰ دقیقه اول: تمام داده‌های خام را از منابع مستقل جمع‌آوری کنید. بین “علائم” و “علل” تمایز قائل شوید.

۲.سه پرسش بپرسید: اگر فقط یک مشکل را می‌توانستیم حل کنیم، کدام مشکل بیشترین تاثیر را بر کاهش دامنه بحران دارد؟ اگر این فرضیه غلط باشد، محتمل‌ترین فرضیه جایگزین چیست؟ ساده‌ترین توضیحی که بیشتر داده‌ها را تبیین می‌کند، چیست؟

۳.یک “دستگاه ضد-فرضیه” تعیین کنید: فرد یا تیمی را موظف کنید تا فعالانه در مورد تشخیص اولیه شما تردید کند و نقاط ضعف آن را بیابد.

۴.به دنبال “ناهنجاری در داده‌ها” باشید: اطلاعاتی که با روایت رایج جور درنمی‌آیند، اغلب کلید کشف مسئلهٔ محوری واقعی هستند.

۵.مسئله را به زبان یک جمله ساده و عاری از اصطلاحات تخصصی بیان کنید. اگر نتوانستید، هنوز به وضوح نرسیده‌اید.

۶.به طور مداوم بازبینی کنید: تشخیص مسئلهٔ محوری یک رویداد نیست، یک فرآیند است. هر دو ساعت آن را با داده‌های جدید محک بزنید.

۷.در صورت لزوم، جسارت تغییر کانون را داشته باشید. تعصب نسبت به تشخیص اولیه می‌تواند فاجعه‌بار باشد.

 

بخش دوم: طراحی اقدام پیروزمند – قدرت اهرم‌های اثرگذار

 

پس از تشخیص مسئلهٔ محوری، نوبت به طراحی پاسخ می‌رسد. در بحران، منابع (زمان، انرژی، اعتبار، پول) محدود و تحت فشار هستند. بنابراین، هر اقدام باید با دقت یک جراح طراحی شود: حداقل ورودی برای حداکثر اثرگذاری مطلوب. این به معنای یافتن “اهرم‌های استراتژیک” است – نقاطی که اعمال فشار در آنها، نتایج نامتناسبی به همراه می‌آورد.

 

اقدامات نمایشی پرزرق و برق که انرژی زیادی مصرف می‌کنند اما تاثیر کمی دارند، سم مهلک مدیریت بحران هستند. آنها تیم را خسته می‌کنند و منابع را پیش از رسیدن به نقطه تعیین‌کننده تمام می‌کنند.

 

داستان جهانی: مهار آتش‌سوزی با ایجاد مرز استراتژیک

در یک آتش‌سوزی بزرگ جنگلی در کالیفرنیا،خدمه اطفاء با گسترش سریع آتش روی چند جبهه مواجه بودند. منابع محدود بود. به جای پراکندن نیروها روی تمام خطوط آتش، فرمانده عملیات، داده‌های باد، شیب زمین و نوع پوشش گیاهی را تحلیل کرد. او تشخیص داد که یک دره باریک خاص، کلید دسترسی آتش به یک منطقه مسکونی پرجمعیت است. اگر آتش از آن دره عبور کند، کنترل آن تقریباً غیرممکن می‌شود. بنابراین، او بیش از ۷۰٪ از منابع خود (هواپیماها، نیروهای زمینی) را بر روی ایجاد یک خط دفاعی عریض و تخلیهٔ پیشگیرانه در آن دره متمرکز کرد. این یک اهرم استراتژیک بود. آنها به سایر جبهه‌ها حداقل پاسخ را دادند. آتش دره را تسخیر کرد اما در خط دفاعی متمرکز آنها متوقف شد. یک اقدام متمرکز بر یک نقطه اهرمی، از فاجعه‌ای بزرگ جلوگیری کرد.

 

داستان جهانی دوم: بازیابی اعتماد با شفافیت تهاجمی

یک شرکت مواد غذایی پس از گزارش آلودگی در یکی از محصولاتش،می‌توانست اقدامات پراکنده‌ای انجام دهد: افزایش تبلیغات، ارائه کوپن تخفیف، تعویض مدیر کیفیت و غیره. به جای آن، آنها بر یک اهرم استراتژیک متمرکز شدند: بازیابی اعتماد از طریق شفافیت بی‌سابقه. آنها دوربین‌های زنده در خط تولید نصب کردند، گزارش‌های آزمایشگاه مستقل را به صورت آنلاین منتشر کردند و یک سامانه رهگیری (ترک اند تریس) ایجاد کردند که به مصرف‌کننده اجازه می‌داد تاریخچه دقیق مواد اولیه محصول خود را ببیند. این اقدام متمرکز (شفافیت حداکثری) هزینه کمتری از یک کمپین تبلیغاتی بزرگ داشت، اما تاثیری عمیق و نامتناسب بر بازگرداندن اعتماد گذاشت. آنها مشکل را به یک نشانه اعتماد تبدیل کردند.

 

چک‌لیست اجرایی برای طراحی اقدام پیروزمند:

۱.فهرستی از تمام گزینه‌های ممکن برای پاسخ به مسئلهٔ محوری تهیه کنید.

۲.برای هر گزینه، نسبت “تاثیر بحران‌زدایی预估ی” به “میزان منابع مورد نیاز (زمان/پول/انرژی)” را به صورت کمی یا کیفی محاسبه کنید.

۳.گزینه‌هایی را که تاثیر متوسط با منابع زیاد می‌طلبند، حذف کنید. به دنبال گزینه‌های “تاثیر بالا/منابع متوسط” یا “تاثیر بسیار بالا/منابع زیاد” باشید.

۴.نقطه اهرمی را شناسایی کنید: کجا مداخله ما می‌تواند بیشترین اثر زنجیره‌ای را ایجاد کند؟ (اغلب در: نقطه تصمیم‌گیری کلیدی، نقطه اطلاعاتی، یا نقطه اعتقادی).

۵.اقدام خود را به صورت یک مانور هماهنگ، متمرکز و ساده طراحی کنید. پیچیدگی دشمن اجراست.

۶.یک “نشانگر پیشرفت کلیدی” (KPI) تعریف کنید که نشان دهد آیا اقدام ما بر اهرم مورد نظر اثر می‌گذارد یا خیر.

۷.یک برنامه احتمالی برای اقدام دوم داشته باشید، اما تا زمانی که اقدام اول به طور کامل اجرا و ارزیابی نشده، منابع را پراکنده نکنید.

 

بخش سوم: رهایی از دام پراکندگی – هنر گفتن “نه”

 

بحرران، توجه و منابع را به سوی خود جذب می‌کند. در این شرایط، وسوسه انجام کارهای زیاد، بسیار قوی است. همه بخش‌ها احساس اضطرار می‌کنند. رهبر بحران، بیش از هر چیزی نیاز به صلابت در اولویت‌بندی و جسارت در رد کردن درخواست‌های غیرمرتبط دارد. این به معنای بی‌تفاوتی نیست، به معنای عزم استراتژیک است.

 

پراکندگی تنها در تخصیص منابع نیست؛ در کلام و پیام نیز رخ می‌دهد. ارائه ده ها دلیل، توضیح فنی پیچیده، یا پرداختن به حواشی، تنها سردرگمی را افزایش می‌دهد و پیام اصلی را تضعیف می‌کند.

 

داستان جهانی: نجات با تمرکز بر یک پیام

پس از قطعی گسترده شبکه یک اپراتور مخابراتی آسیایی،مدیران تحت فشار شدید رسانه‌ها قرار گرفتند. هر بخش فنی می‌خواست جزئیات فنی مشکل خود را توضیح دهد. بخش حقوقی خواهان احتیاط در بیان بود. بخش فروش نگران پیشنهاد جبران بود. مدیر بحران، در مقابل این فشار برای پرداختن به همه چیز، مقاومت کرد. او یک پیام کلیدی و واحد را برای ۲۴ ساعت اول تعیین کرد: «ما می‌دانیم مشکل از کجاست؛ در حال تعمیر آن هستیم؛ هر دو ساعت گزارش پیشرفت می‌دهیم.» او به تمام سوالات فنی، حقوقی و تجاری با ارجاع به این سه پیام پاسخ داد. این تمرکز سختگیرانه، اجازه نداد بحران به ده‌ها بحران کوچک‌تر تقسیم شود. پیام شفاف و متمرکز، اعتماد را در بحبوحه اختلال حفظ کرد.

 

داستان جهانی دوم: اولویتبندی نجات در سیل

در مدیریت یک سیل بزرگ،تیم امداد با درخواست‌های همزمان از صدها نقطه روستایی مواجه شد. هواپیماها و قایق‌ها محدود بودند. اگر سعی می‌کردند به همه جا «کمکی» برسانند، احتمالاً در نجات هیچ جا به طور قطعی موفق نمی‌شدند. آنها یک معیار سختگیرانه تعریف کردند: اولویت با مناطقی است که (الف) تراکم جمعیت در معرض خطر مستقیم مرگ زیاد است، و (ب) دسترسی به آنها در یک پنجره زمانی ۶ ساعته ممکن است. این معیار، بسیاری از درخواست‌های موجه اما با اولویت پایین‌تر را حذف کرد. این تصمیم‌گیری دردناک اما متمرکز، باعث نجات حداکثری جان‌ها در مقیاس کل عملیات شد.

 

چک‌لیست اجرایی برای اجتناب از پراکندگی:

۱.در جلسه فرماندهی بحران، یک “فهرست انجام ندهید” تهیه کنید. مشخص کنید کدام فعالیت‌های عادی کسب‌وکار متوقف می‌شوند.

۲.یک “درگاه” تعیین کنید: تمام درخواست‌ها برای اقدام یا منابع باید از یک نفر یا تیم عبور کند تا از تصمیم‌گیری‌های پراکنده جلوگیری شود.

۳.بر اساس مسئلهٔ محوری، “سه اولویت مطلق” را تعیین و مکتوب کنید. هر اقدامی که مستقیماً به این سه اولویت کمک نمی‌کند، به تعویق بیفتد.

۴.در ارتباطات، از قانون “یک پیام، سه پشتیبان” استفاده کنید: یک پیام اصلی، و حداکثر سه نکته یا دلیل پشتیبان. بیش از این نباشد.

۵.جلسات را کوتاه (۱۵ دقیقه) و مکرر (هر دو ساعت) برگزار کنید. دستورکار ثابت: پیشرفت بر روی اولویت‌های مطلق؟ مانع جدید؟ آیا از مسیر منحرف شده‌ایم؟

۶.یک “نگهبان تمرکز” در تیم تعیین کنید. وظیفه او گوشزد کردن انحراف از اولویت‌های مطلق است.

۷.هر ۱۲ ساعت، از نو ارزیابی کنید: آیا اولویت‌های مطلق ما هنوز درست هستند؟ آیا منابع ما متمرکز است یا پراکنده؟

 

بخش چهارم: تفکر پویا – مسئلهٔ محوری یک هدف متحرک است

 

یک اشتباه مهلک این است که فکر کنیم تشخیص اولیه شما از مسئلهٔ محوری، تا پایان بحران ثابت می‌ماند. بحران یک پدیده پویاست. اقدامات شما، واکنش ذی‌نفعان، و عوامل بیرونی، دائماً در حال تغییر هندسه مسئله هستند. رهبر بحران باید مانند یک خلبان در طوفان باشد: یک مسیر روشن را هدف می‌گیرد، اما دائماً ابزارها را می‌خواند و اصلاحات ظریفی در مسیر انجام می‌دهد.

 

تعهد کورکورانه به یک تشخیص اولیه، پس از آنکه شواهد جدید خلاف آن را نشان می‌دهند، غروری است که منجر به سقوط می‌شود.

 

داستان جهانی: تغییر کانون از مهار به تخلیه

در طوفان”کاترینا”، مسئلهٔ محوری اولیه برای بسیاری، “تقویت سدها و مهار آب” تشخیص داده شد. اما پس از شکسته شدن سدها، مسئلهٔ محوری به سرعت و به شکل بنیادین تغییر کرد: از “مهار” به “تخلیه و نجات سریع کسانی که در سطوح بالاتر به دام افتاده‌اند”. سازمان‌هایی که توانستند به سرعت این تغییر در مسئلهٔ محوری را تشخیص دهند و کانون عملیات خود را از مهندسی به لجستیک نجات تغییر دهند، موثرتر عمل کردند. آنهایی که به نقشه اولیه چسبیدند، منابع خود را بر روی هدفی غیرممکن هدر دادند.

 

داستان جهانی دوم: از بحران تولید به بحران اعتماد

یک خودروساز،پس از یک فراخوان گسترده، بحران را عمدتاً یک “مشکل فنی در زنجیره تأمین و کنترل کیفیت” دید. آنها تمام تلاش خود را بر رفع آن مشکل فنی متمرکز کردند. اما پس از چند هفته، با وجود حل مشکل فنی، فروششان سقوط کرد. داده‌های رسانه‌ای و نظرسنجی‌ها نشان داد که مسئلهٔ محوری تغییر کرده بود: اکنون یک “بحران اعتماد به صداقت برند” بود. مشتریان می‌پرسیدند: “اگر این را پنهان کردند، چه چیز دیگری پنهان کرده‌اند؟” شرکت به اشتباه بر حل مسئله فنی قدیمی متمرکز مانده بود، در حالی که مسئله جدید و محوری‌تر (اعتماد) خوره می‌زد. تغییر دیرهنگام کانون به شفافیت سازی تهاجمی و تغییرات مدیریتی، ضررهای هنگفتی به بار آورد.

 

چک‌لیست اجرایی برای تفکر پویا و انطباق:

۱.یک “شاخص تغییر مسئله” تعریف کنید: مجموعه‌ای از نشانه‌ها (مثل تغییر لحن رسانه‌ها، بروز یک داده جدید متضاد، تغییر رفتار ذی‌نفع کلیدی) که هشدار می‌دهند ممکن است مسئلهٔ محوری تغییر کرده باشد.

۲.در هر جلسه فرماندهی، به صراحت بپرسید: “آیا شواهدی داریم که نشان دهد مسئلهٔ اصلی ما هنوز همان است که فکر می‌کنیم؟”

۳.یک سناریوی “اگر-آنگاه” برای تغییر احتمالی مسئلهٔ محوری طراحی کنید. اگر مسئله از “الف” به “ب” تغییر کرد، اولین اقدامات ما چه خواهد بود؟

۴.با تیم خود یک فرهنگ “اعلام اخبار بد” ایجاد کنید. کسی که شواهدی از تغییر مسئله می‌بیند، باید بتواند بدون ترس آن را مطرح کند.

۵.ارتباط مستقیم و بدون فیلتر با خط مقدم بحران (مثل نیروهای عملیاتی، کارکنان ارتباط با مشتری) حفظ کنید. آنها اغلب اولین کسانی هستند که تغییر باد را احساس می‌کنند.

۶.در مواجهه با شواهد متقاعدکننده جدید، جسارت “تغییر جهت استراتژیک” را داشته باشید، حتی اگر به معنای اعتراف به تشخیص ناقص اولیه باشد.

۷.تاریخچه تصمیمات و تغییرات در تشخیص مسئله را مستند کنید. این برای درس‌آموزی پس از بحران حیاتی است.

 

نتیجه‌گیری مبسوط: رهبری بحران به مثابه یک رشته هنری

 

مدیریت بحران اثربخش، بیش از آنکه یک علم سخت باشد، یک رشته هنری مبتنی بر وضوح فکری، تمرکز آهنین، و انعطاف پذیری عملی است. این نگرش استراتژیک به ما می‌آموزد که در قلب هرج و مرج، به دنبال وضوح بگردیم؛ در میان انبوه مشکلات، به دنبال مسئلهٔ محوری باشیم؛ و در برابر وسوسه انجام همه کارها، صلابت در اولویت‌بندی داشته باشیم.

 

این چارچوب ذهنی، ابزاری برای تفکر است، نه یک دستورالعمل خشک. کاربست آن نیازمند شجاعت است: شجاعت برای نادیده گرفتن سروصداهای حاشیه‌ای، شجاعت برای تخصیص نامتناسب منابع به یک نقطه کلیدی، و شجاعت برای تغییر جهت وقتی واقعیت، نقشه اولیه ما را رد می‌کند.

 

سازمان‌ها و رهبرانی که این ذهنیت را در خود نهادینه می‌کنند، به جای اینکه قربانی بحران شوند، از آن سخته‌تر و هوشمندتر بیرون می‌آیند. آنها یاد می‌گیرند که بحران را نه به عنوان یک شکست، که به عنوان یک آزمون نهایی برای وضوح استراتژیک ببینند. در نهایت، این رویکرد، تنها راه تبدیل یک تهدید وجودی به یک فرصت برای نشان دادن تاب‌آوری، اعتمادبه‌نفس رهبری و عمق شخصیت سازمانی است.

 

پس هنگامی که آتش بحران روشن شد، به جای دویدن پراکنده برای برداشتن سطل‌های آب، لحظه‌ای درنگ کنید، منشأ حریق را بیابید، و تمام نیروی خود را بر مهار آن نقطه متمرکز سازید. این، جوهره خرد در میانه آشوب است.

دکتر مازیار میر

نوشته های مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید