روانشناسی ثروت از دروغ تا حقیقت
آسیبشناسی یک ایدئولوژی شبهعلمی در عصر سرمایهداری متأخر
نویسنده: دکتر مازیارمیر محقق وپژوهشگر
ایران تهران مرداد۱۳۸۹
به روز رسانی چهارم مهر ۱۴۰۳
چکیده:
پدیده«روانشناسی ثروت» به عنوان یک گفتمان مسلط در فضای خودیاری نوین، با شعارهایی فریبنده چون «قانون جذب»، «طرز فکر ثروتساز» و «بازبرنامهریزی ضمیر ناخودآگاه»، خود را جایگزین تحلیلهای علمی پیچیده میکند. این مقاله با رویکردی بینرشتهای و با اتکا به یافتههای روانشناسی معتبر، جامعهشناسی، اقتصاد و مطالعات فرهنگی، به واکاوی پایههای نظری شکننده و پیامدهای زیانبار اجتماعی این جریان میپردازد. استدلال نگارنده آن است که روانشناسی ثروت، در ذات خود، نه یک راهحل، بلکه بازتولید ایدئولوژیک نابرابریهای ساختاری موجود و نوعی «کلاهبرداری شناختی» است که با فردیسازی شکست، بار مسئولیت ناکامیهای اقتصادی را از دوش نظام اجتماعی-اقتصادی برداشته و بر دوش قربانیان آن میگذارد. این جریان با ارائه توهم کنترل، به عاملی برای تثبیت وضع موجود تبدیل میشود.
مقدمه
زمینههای ظهور یک شبهپارادایم
ظهور روانشناسی ثروت را باید در بستر تاریخی «عصر خودشیفتگی» (نقل از کریستوفر لاش، تاریخدان) و تسلط گفتمان نئولیبرالیسم تحلیل کرد. در این بستر، که مسئولیت از نهادهای اجتماعی به سمت فرد بازگردانده میشود، طبیعی است که راهحل مشکلات ساختاری نیز در درون فرد جستجو شود. کتابهایی چون «بیندیشید و ثروتمند شوید» (ناپلئون هیل، ۱۹۳۷) به عنوان پیشسازان این جریان، و آثار مدرنتری مانند «راز» (راندا برن، ۲۰۰۶) به عنوان کاتالیزورهای جهانی آن، با زبانی ساده و许诺هایی grand، به کالایی پرطرفدار در بازار «امید» تبدیل شدهاند.
۱. شالودهشکنی «قانون جذب»: از مغالطه تا تقلب علمی
ادعای محوری این گفتمان، یعنی «قانون جذب»، فاقد هرگونه پایه و اساسی در فیزیک کوانتوم یا روانشناسی معتبر است.
· مغالطه علیت و همبستگی: روانشناسی علمی میداند که «خوشبینی» (Optimism) با موفقیت همبستگی دارد، اما این به معنای علّیت یکطرفه نیست. پژوهشهای گستردهی مارتین سلیگمن بر روی «سبک تبیینی خوشبینانه» نشان میدهد که این ویژگی، افراد را در مواجهه با شکست تابآورتر (Resilient) میکند. اما موفقیت خود، محصول ترکیب پیچیدهای از شایستگی، فرصتهای ساختاری، سرمایه اجتماعی و شانس است. روانشناسی ثروت این رابطه متقابل و پیچیده را به یک فرمول جادویی تقلیل میدهد: «فکر کن → باور کن → دریافت کن».
· سوگیریهای شناختی به عنوان ستون استدلال: موفقیتهای تصادفی یا ناشی از عوامل دیگر، به عنوان «مدرک» قانون جذب عرضه میشود. این پدیده با «سوگیری تأیید» (Confirmation Bias) توضیح داده میشود: تمایل ذهن به جستجو، تفسیر و به خاطر آوردن اطلاعاتی که فرضیههای از پیش موجه را تأیید میکنند. همچنین، «خطای اساسی انتساب» (Fundamental Attribution Error) باعث میشود شکست افراد دیگر را به «باورهای ضعیف» آنان نسبت دهیم، در حالی که موفقیت خود را حاصل استعداد و努力 شخصی بدانیم.
· مثال کاربردی: ورشکستگی در سایه «راز»: فردی را تصور کنید که کسبوکار کوچک خود را در نتیجه رکود اقتصادی، رقابت با غولهای صنعتی یا همهگیری از دست داده است. روانشناسی ثروت به او میگوید: «تو ارتعاش کمبود فرستادی! ذهنت بر ترس از ورشکستگی متمرکز بود، نه بر ثروت!». این تحلیل، او را وادار میکند به جای تحلیل واقعی بازار، تنظیم طرح کسبوکار یا پیگیری حمایتهای دولتی، ساعتها به «تجسم» و «شکرگزاری» برای پولی که ندارد بپردازد و در نهایت، با احساس گناه و شرم عمیقتری مواجه شود.
۲. قربانیگیری سیستماتیک: روانشناسی ثروت به مثابه ایدئولوژی ناب
این جریان با فردیسازی کامل موفقیت و شکست، به ابزاری ایدئولوژیک برای توجیه نابرابری تبدیل میشود.
· تئوری «سرزنش قربانی» (William Ryan, 1971): این تئوری توضیح میدهد که چگونه یک ایدئولوژی، مشکلات ناشی از سیستم را به ویژگیهای خود قربانیان نسبت میدهد. وقتی به یک فرد بیکار در منطقهای محروم گفته میشود «باید ذهنیت فقیر بودن را رها کنی»، در واقع فقر ساختاری، بیکاری فصلی و نبود زیرساختهای آموزشی، به یک «باور شخصی» تقلیل مییابد. همانگونه که اسلاوی ژیژک فیلسوف میگوید: «ایدئولوژی زمانی به طور کامل مؤثر است که ما حتی از سلطهاش آگاه نباشیم و خود را آزاد بپنداریم».
· مثال کاربردی: توجیه نژادپرستی و نابرابری جنسیتی: چگونه میتوان تفاوت ثروت بین گروههای نژادی مختلف را که ریشه در تاریخ بردهداری، تبعیض مسکن (Redlining) و نابرابری دستمزد دارد، با «قانون جذب» توضیح داد؟ آیا یک جامعه اقلیت به اندازه کافی «ارتعاش ثروت» نمیفرستد؟ این استدلال به طور مستقیم به دامنزدن به نژادپرستی علمی (Scientific Racism) میانجامد. به طور مشابه، اختلاف دستمزد جنسیتی (Gender Pay Gap) نه با «جسارت مالی بیشتر زنان» که با مبارزه برای قوانین عادلانه و شفافیت دستمزد حل میشود.
۳. تقلیلگرایی آسیبزا: نادیده گرفتن لایههای پیچیده فقر و سلامت روان
· نادیده گرفتن تعیینکنندههای اجتماعی سلامت (Social Determinants of Health): تحقیقات سازمان جهانی بهداشت نشان میدهد عواملی مانند سطح درآمد، تحصیلات، امنیت شغلی و محیط فیزیکی، تأثیر به مراتب قویتری بر رفاه و موفقیت دارند تا «نگرش فردی». توصیه «مثبت فکر کن» به فردی که با گرسنگی، بیخانمانی یا بیماری درماننشده دستوپنجه نرم میکند، نه تنها سادهلوحانه، بلکه خشونت نمادین (Symbolic Violence) است.
· مثال کاربردی: اعتیاد و تروما: فردی که در خانوادهای با سوءمصرف مواد رشد کرده و از تروماهای کودکی رنج میبرد، ممکن است برای خوددرمانی، به قمار یا مصرف مواد روی آورد که به چرخه فقر دامن میزند. روانشناسی ثروت به جای توصیه به درمان ریشهای تروما و دریافت حمایتهای تخصصی، بر «جذب ثروت» متمرکز میشود و در نتیجه، علت اصلی مشکل را نادیده میگیرد.
۴. اقتصاد سیاسی مُبلغان: تجارت امید در بازار ناامیدی
· مدل درآمدی پارادوکسیکال: تنها کسانی که به طور سیستماتیک و قابل اتکا از این گفتمان ثروتمند میشوند، خود مُبلغان آن هستند. این یک «اقتصاد مبتنی on شور و شوق» (Aspirational Economy) است که در آن، وعده ثروت، خود به کالایی پرسود تبدیل میشود. درآمد آنان از:
· فروش کتابهای پرفروش با عناوین جذاب.
· سمینارهای «انگیزشی» با بلیطهای چندصد تا چنددههزار دلاری.
· دورههای «استادى» (Mastermind) و کوچینگهای خصوصی بسیار گرانقیمت.
· فروش محصولات جانبی مانند پادکستهای اختصاصی و «جملات تأکیدی».
به دست میآید. این مدل، یک «هرم بازاریابی» وابسته به جذب اعضای جدید است، جایی که موفقیت شما منوط به متقاعد کردن دیگران برای خرید امید است.
· مثال کاربردی: سقوط «دستیابی به برتری» (Addiction to «Mastery»): بسیاری از افراد، برای «درست انجام دادن» قانون جذب، در دام خرید دورههای پشت سر هم میافتند. آنها دائماً به خود القا میکنند که «نسخه بعدی» یا «استاد بعدی» راز نهایی را فاش خواهد کرد. این فرآیند، خود به یک اعتیاد مالی و روانی تبدیل میشود.
نتیجهگیری: گذار از توهم فردی به مسئولیت جمعی
روانشناسی ثروت به عنوان یک شبهعلم، خدمتی جز توجیه نابرابری، ایجاد احساس گناه در محرومان و غنیسازی عدهای کلاهبردار ندارد. این جریان، توجه را از تحلیلهای انتقادی ضروری درباره ساختارهای اقتصادی ناعادلانه، نیاز به شبکههای ایمنی اجتماعی قوی، سرمایهگذاری در آموزش همگانی و مبارزه با تبعیضهای سیستماتیک منحرف میکند.
راه حل واقعی مشکلات اقتصادی، نه در «بازبرنامهریزی ضمیر ناخودآگاه» که در «بازبرنامهریزی نهادهای اجتماعی» نهفته است. به جای تمرکز بر تغییر افکار تکتک افراد برای «جذب» ثروت در یک سیستم معیوب، باید انرژی خود را بر تغییر خود سیستم برای توزیع عادلانهتر ثروت و فرصت متمرکز کنیم.
پاسخ به روانشناسی ثروت، نه یک روانشناسی منفینگر، که یک روانشناسی بافتمند (Contextual Psychology) و یک جامعهشناسی انتقادی است که شجاعت نگاه کردن به علل ریشهای مشکلات و مسئولیت جمعی برای حل آنها را به ما میدهد. ثروت واقعی، در ساختن جامعهای است که در آن، شکست، یک گناه شخصی نیست، بلکه سیگنالی برای نیاز به اصلاحات ساختاری است.
منابع انتخابی برای مطالعه عمیقتر:
· Ehrenreich, B. (2009). Bright-sided: How the Relentless Promotion of Positive Thinking Has Undermined America.
· Frank, R. H. (2016). Success and Luck: Good Fortune and the Myth of Meritocracy.
· Piketty, T. (2014). Capital in the Twenty-First Century.
· Ryan, W. (1971). Blaming the Victim.
· Žižek, S. (2008). The Sublime Object of Ideology.