ما به کسب و کارهای نوپا کمک می کنیم تا حرفه ای شوند.

ما به کسب و کارهای نوپا کمک می کنیم تا حرفه ای شوند.

درباره بنیاد میر

ارائه خدمات مشاوره

بنیاد دکتر مازیار میر، همراه حرفه‌ای شما در مسیر مشاوره انتخاباتی، آموزش تخصصی املاک و برندسازی شخصی.

ررسی ادعاهای بروس اچ. لیپتون در کتاب «بیولوژی باور»: از اپیژنتیک تا شبه‌علم

خانه » مقالات » ررسی ادعاهای بروس اچ. لیپتون در کتاب «بیولوژی باور»: از اپیژنتیک تا شبه‌علم
ررسی ادعاهای بروس اچ. لیپتون در کتاب «بیولوژی باور»: از اپیژنتیک تا شبه‌علم

ررسی ادعاهای بروس اچ. لیپتون در کتاب «بیولوژی باور»: از اپیژنتیک تا شبه‌علم

 

نویسنده: دکتر مازیار میر، محقق و پژوهشگر

تاریخ:۱۶ بهمن ۱۳۹۹تهران دانشگاه شهید بهشتی

کليدواژه‌ها:

بروس لیپتون، بیولوژی باور، اپیژنتیک، شبه‌علم، اثر دارونما، تفکر مثبت، زیست‌شناسی سلولی، تحریف علمی، مغالطه علیت.

چکیده

بروس اچ. لیپتون (Bruce H. Lipton)، با کتاب پرفروش خود «بیولوژی باور» (The Biology of Belief)، ادعا می‌کند که بینش‌های انقلابی در زیست‌شناسی سلولی ارائه داده است. هسته مرکزی ادعای او این است که افکار، احساسات و باورهای انسان می‌تواند به طور مستقیم و مستقل از سیستم عصبی، بر بیان ژن‌ها و فیزیولوژی سلول‌ها تأثیر بگذارد و بنابراین، ما می‌توانیم صرفاً از طریق «تفکر مثبت» بر سلامت جسمانی خود مسلط شویم. لیپتون این ایده را بر پایه‌ی مفاهیم واقعی اما عمیقاً تحریف‌شده‌ای مانند اپیژنتیک بنا می‌کند. این مقاله با رویکردی علمی و منتقدانه، ادعاهای لیپتون را در سه سطح مورد بررسی قرار می‌دهد: ۱) تحریف مفاهیم پایه‌ای زیست‌شناسی سلولی و اپیژنتیک، ۲) ارائه‌ی یک مدل علیتی ساده‌انگارانه و غیرممکن برای تعامل ذهن و بدن، و ۳) ترویج یک روایت شبه‌علمی بسیار خطرناک که مسئولیت بیماری را به دوش بیمار می‌اندازد. استدلال ما این است که اگرچه لیپتون از واژگان علمی استفاده می‌کند، چارچوب فکری او فاقد اعتبار علمی است و در بهترین حالت، یک درک نادرست عمیق از علم، و در بدترین حالت، یک تحریف عمدی برای ترویج یک ایدئولوژی خاص است.

 

 


 

مقدمه

ادعاهای محوری لیپتون

لیپتون ادعاهای خود را بر چند پایه استوار می‌کند:

۱. غشای سلول، «مغز» سلول است: او ادعا می‌کند که هستهی سلول و DNA، «اندامکِ پیروی» هستند و کنترل اصلی سلول بر عهدهی غشای سلول است که مانند یک تراشهی کامپیوتری، سیگنالهای محیطی را تفسیر می‌کند. ۲.محیط بر ژنتیک غالب است: او این مفهوم را تا جایی پیش می‌برد که تقریباً نقش ژنتیک را نفی کرده و ادعا می‌کند که سیگنالهای محیطی (که شامل افکار و احساسات ما نیز می‌شود) هستند که سرنوشت سلول را تعیین می‌کنند. ۳.افکار مستقیماً بر زیست‌شناسی سلولی تأثیر می‌گذارند: او استدلال می‌کند که ذهن آگاه و ناخودآگاه ما سیگنالهایی تولید می‌کند که مستقیماً از طریق سیستمهای عصبی و غدد درون‌ریز به سلولها می‌رسند و بیان ژنهای آنها را تغییر می‌دهند. ۴.قدرت مطلق مثبت‌اندیشی: نتیجه‌گیری نهایی او این است که اگر باورهای محدودکنندهی خود را تغییر دهیم، می‌توانیم بر بیماری غلبه کرده و زندگی کاملی داشته باشیم.

 

نقد علمی جامع

واکاوی ادعاها در مقابل واقعیت‌های علمی

 

۲.۱. تحریف و ساده‌انگاری شدید در زیست‌شناسی سلولی

 

· ادعا:

«غشای سلول، مغز سلول است و هسته فقط gonad (غدهی تناسلی) آن است!»

· نقد علمی:

این یک قیاس کاملاً گمراه‌کننده و غیردقیق است. درست است که غشای سلول در دریافت و انتقال سیگنال‌ها نقش کلیدی دارد (از طریق گیرنده‌ها، کانال‌های یونی و…)، اما این به معنای «مغز» بودن آن نیست.

· هسته مرکز کنترل است: هسته حاوی DNA است که blueprint اصلی سلول را در خود دارد. فرآیندهای رونویسی، همانندسازی و repair DNA همگی در هسته یا تحت هدایت آن انجام می‌شوند. تصمیم‌گیری برای تقسیم سلولی، تمایز یا آپوپتوز (مرگ برنامهریزی شدهی سلولی) نتیجهی یک شبکهی پیچیدهی signaling است که نهایتاً به هسته ختم شده و باعث تغییر در بیان ژن می‌شود. غشای سلولیک «دستگاه حسی و ارتباطی» پیشرفته است، نه مغز.

· منابع: هر کتاب درسی استاندارد زیست‌شناسی سلولی، مانند «زیست‌شناسی سلولی مولکولی لودیش» (Molecular Cell Biology, Lodish et al.) این نقشهی سلسله مراتبی و شبکه‌ای را به وضوح توضیح داده است.

ادعا:

«DNA توسط پروتئین‌های سیتوپلاسمی کنترل می‌شود و بنابراین کنترل در خارج از هسته است.»

نقد علمی:

این ادعا در ظاهر درست است (اپیژنتیک دقیقاً همین را مطالعه می‌کند)، اما لیپتون آن را به شکلی افراطی و نادرست تفسیر می‌کند. بله، پروتئین‌های سیگنال‌دهی مسیرهایی را فعال می‌کنند که به فاکتورهای رونویسی در هسته منجر شده و بیان ژن را تغییر می‌دهند. اما این پروتئین‌ها خود توسط دستورالعمل‌های encoded شده در DNA ساخته شده‌اند! این یک حلقهی فیدبک بسیار پیچیده است، نه یک جریان یکطرفه از محیط به سمت DNA. مفهوم «کنترل» کاملاً مشترک است.

منابع:

مطالعات اپیژنتیک نشان می‌دهند که although محیط بر مارک‌های اپیژنتیک تأثیر می‌گذارد، این مارک‌ها خود نیز می‌توانند به ارث برسند و تحت تأثیر خود ژنوم قرار گیرند. این یک رابطهی دوطرفه است (Nature Reviews Genetics, “Epigenetic inheritance and the intergenerational transfer of experience”).

 

۲.۲. سوءاستفاده فاحش از مفهوم اپیژنتیک

 

اپیژنتیک مطالعهی تغییرات در بیان ژن است که توسط مکانیسم‌هایی غیر از تغییر در توالی DNA ایجاد می‌شود (مانند متیلاسیون DNA، modificações هیستون). لیپتون از این مفهوم علمی valid برای اثبات ادعای خود سوءاستفاده می‌کند.

 

· ادعا: «افکار و احساسات شما می‌توانند مستقیماً اپیژنوم شما را تغییر دهند و بنابراین بر سلامت شما تأثیر بگذارند.»

· نقد علمی: این ادعا حاوی یک مغالطهی بزرگ در علیت و یک تحریف در مقیاس زمانی و مکانیسم است.

· مکانیسم‌های غیرمستقیم: استرس مزمن، رژیم غذایی، ورزش، و قرار گرفتن در معرض سموم می‌توانند بر مارک‌های اپیژنتیک تأثیر بگذارند. اما این تأثیر به صورت غیرمستقیم و از طریق واسطه‌های فیزیولوژیک کاملاً ملموس است. برای مثال:

· استرس:

استرس روانی مزمن منجر به ترشح هورمون کورتیزول می‌شود. سطوح بالای کورتیزول می‌تواند مسیرهای سیگنال‌دهی خاصی (مانند فاکتور نورون زایی مشتق شده از مغز یا BDNF) را فعال کند که در نهایت می‌تواند به تغییرات در متیلاسیون DNA در ژن‌های related به استرس منجر شود. این یک فرآیند بیوشیمیایی است که ساعت‌ها، روزها یا ماه‌ها طول می‌کشد.

رژیم غذایی:

مواد مغذی مانند فولات پیش‌ساز گروه‌های متیل هستند که برای متیلاسیون DNA ضروری اند.

· مقیاس زمانی: تغییرات اپیژنتیک ناشی از محیط معمولاً کند و تدریجی هستند. ادعای لیپتون که گویی یک فکر مثبت می‌تواند «بلافاصله» اپیژنوم را تغییر دهد، کاملاً با علم موجود در تضاد است.

منابع:

یک مرور جامع در مجلهی Cell با عنوان «The Role of Epigenetics in Environmental and Occupational Toxicology» به وضوح مکانیسم‌های مولکولی که از طریق آنها عوامل محیطی فیزیکی بر اپیژنوم تأثیر می‌گذارند را توضیح می‌دهد. هیچ mentionی از «افکار» به عنوان یک عامل مستقیم وجود ندارد.

 

۲.۳. ارائه‌ی یک مدل ساده‌انگارانه و غیرممکن برای ذهن و بدن

 

لیپتون مدلی ارائه می‌دهد که در آن ذهن («باور») به طور جادویی و مستقیم بر سلول‌ها تأثیر می‌گذارد.

 

ادعا:

«سیگنال‌های انرژی ناشی از افکار ما هستند که مستقیماً با گیرنده‌های روی سلول‌ها تعامل می‌کنند.»

· نقد علمی:

این ادعا از چند جهت با فیزیک و عصب‌شناسی مدرن در تضاد است:

عدم وجود مکانیسم:

هیچ شکل شناخته‌شده‌ای از «انرژی» برای افکار وجود ندارد که بتواند مستقیماً با سلول‌های یک بافت کبدی یا قلبی تعامل داشته باشد. افکار محصول فعالیت پیچیده‌ی نورون‌ها هستند که از طریق سیگنال‌های الکتروشیمیایی (پتانسیل عمل) و انتقال‌دهنده‌های عصبی (مواد شیمیایی) ارتباط برقرار می‌کنند.

مشکل خاصیت:

حتی اگر چنین انرژی‌ای وجود داشت، چگونه یک فکر «مثبت» در مورد شغل جدید، می‌تواند یک سیگنال کاملاً متفاوت از یک فکر «مثبت» در مورد یک رابطه را تولید کند و چگونه سلول‌های هدف این تفاوت را «کدگشایی» می‌کنند؟ این ادعا به طور کامل فاقد هرگونه specificity است.

منابع:

کتاب «Principles of Neural Science» اثر اریک کاندل به وضوح توضیح می‌دهد که چگونه فعالیت ذهنی به سیگنال‌های فیزیکی و شیمیایی در مغز محدود است و برای تأثیر بر بدن، باید از طریق سیستم‌های عصبی و غدد درون‌ریز (هورمون‌ها) عمل کند.

 

۲.۴. نادیده گرفتن کامل عوامل بیماری‌زا و ژنتیک

 

لیپتون عملاً نقش پاتوژن‌ها (باکتری‌ها، ویروس‌ها)، سموم، جهش‌های ژنتیکی تصادفی (که عامل بسیاری از سرطان‌ها هستند) و عوامل دیگر را نادیده می‌گیرد یا کم‌اهمیت جلوه می‌دهد. در جهان‌بینی او، اگر بیمار شدید، تقصیر «باورهای منفی» شماست.

مثال علمی:

فردی که به دلیل قرار گرفتن در معرض آزبست (پنبه‌ی نسوز) به mesothelioma (نوعی سرطان ریه) مبتلا می‌شود، آیا به این دلیل بیمار شده که «باور» داشته سرطان می‌گیرد؟ خیر. این به دلیل یک مکانیسم کاملاً فیزیکی و مستند است: فیبرهای آزبست باعث آسیب DNA و التهاب مزمن می‌شوند.

· منابع: آژانس بین‌المللی تحقیقات سرطان (IARC) آزبست را به عنوان یک عامل سرطان‌زای گروه ۱ (قطعاً برای انسان سرطان‌زا) طبقه‌بندی کرده است.

 

۲.۵. خطرات اخلاقی و اجتماعی: سرزنش قربانی (Victim Blaming) این خطرناک‌ترین جنبه‌ی کار لیپتون است.اگر کسی نتواند بر یک بیماری جدی مانند سرطان مرحله ۴ غلبه کند، طبق منطق او، این نه به دلیل تهاجمی بودن بیماری یا محدودیت‌های پزشکی، بلکه به دلیل «باورهای منفی» یا «اراده‌ی ناکافی» اوست. این نه تنها غیرعلمی است، بلکه از نظر اخلاقی وحشتناک است و بار عظیمی از guilt و شرم را بر دوش بیمارانی می‌گذارد که در حال حاضر از رنج کافی برخوردار هستند.

 

۳. توضیح علمی واقعی برای پدیده‌هایی که لیپتون توصیف می‌کند

 

پدیده‌هایی که لیپتون به «قدرت باور» نسبت می‌دهد، در واقع توسط مکانیسم‌های علمی کاملاً شناخته‌شده توضیح داده می‌شوند:

 

· اثر دارونما (Placebo Effect): این اثر یک پدیده‌ی واقعی و بسیار قدرتمند عصبی-روانشناختی است. وقتی فردی искренا باور دارد که یک درمان مؤثر است، مغز او مواد شیمیایی طبیعی مانند اندورفین‌ها (مسکن‌های طبیعی) و دوپامین را آزاد می‌کند. این می‌تواند منجر به کاهش درد، کاهش اضطراب و حتی modulation سیستم ایمنی شود. این اثر محدود است و نمی‌تواند تومورهای بدخیم را از بین ببرد یا یک بیماری عفونی جدی را درمان کند. اثر دارونما یک اثر درون‌ریز (در داخل بدن) است، نه یک اثر جادویی بر روی ماده.

· منابع: مطالعات متعدد با fMRI نشان داده‌اند که اثر دارونما فعالیت در مناطق خاصی از مغز مانند قشر پیش‌پیشانی و هستهی accumbens را تغییر می‌دهد (Science, “Placebo and Nocebo Effects”).

· روان‌تنی (Psychosomatic Medicine): این رشتهی معتبر علمی به بررسی تأثیر عوامل روانی بر روی شرایط فیزیولوژیکی می‌پردازد. استرس مزمن می‌تواند از طریق ترشح کورتیزول، سیستم ایمنی را سرکوب کند، فشار خون را افزایش دهد و بر سلامت گوارش تأثیر بگذارد. این再次 یک مسیر غیرمستقیم و فیزیولوژیک است، نه یک تأثیر مستقیم ذهن بر سلول.

 

نتیجه‌گیری نهایی دکترمازیارمیر

علم در مقابل روایت‌پردازی شبه‌علمی

 

بروس لیپتون یک نمونهی کلاسیک از یک «شبه‌دانشمند» است:

 

· استفاده از اعتبار علمی: او از مدرک دکترای خود و سابقهی تدریس در دانشگاه برای اعتباربخشی به ادعاهایش استفاده می‌کند.

· تحریف مفاهیم پیچیده: او مفاهیم پیچیده‌ای مانند اپیژنتیک را می‌گیرد، آن‌ها را تا حد بی‌معنی ساده می‌کند و سپس برای اثبات یک ایدهی از پیش تعیین شده تحریف می‌کند.

· توسل به احساسات: روایت او—که شما کنترل کامل destiny biology خود را دارید—عمیقاً جذاب و توانمندکننده به نظر می‌رسد. این یک داستان قوی و امیدبخش می‌سازد که به راحتی می‌توان آن را به عنوان «علم» فروخت.

· رد روش علمی: او یافته‌های خود را نه از طریق انتشار مقالات peer-reviewed، بلکه از طریق کتاب‌های عامه‌پسند و سخنرانی‌های پرهزینه ارائه می‌دهد.

 

جمع‌بندی نهایی:

ادعاهای بروس لیپتون در کتاب«بیولوژی باور» فاقد پایه و اساس علمی هستند. او زیست‌شناسی سلولی و اپیژنتیک را به گونه‌ای تحریف می‌کند که با narrative فلسفی و تجاری او همخوانی داشته باشد. در حالی که ذهن و بدن قطعاً deeply درهم تنیده هستند، این ارتباط از طریق مسیرهای فیزیولوژیکی پیچیده و غیرمستقیم برقرار می‌شود، نه از طریق یک تأثیر جادویی و مستقیم افکار بر DNA. پذیرش دیدگاه لیپتون نه تنها یک خطای فکری است، بلکه از نظر اخلاقی با قرار دادن بار مسئولیت بیماری بر دوش بیمار، potencialmente مضر است. علم واقعی—با تمام پیچیدگی‌ها و محدودیت‌هایش—به اندازهی کافی شگفت‌انگیز است و نیازی به افسانه‌پردازی‌های ساده‌انگارانه ندارد.

 

 


 

منابع معتبر برای مطالعه ی بیشتر:

 

1. Lodish, H., Berk, A., Zipursky, S. L., et al. (2000). Molecular Cell Biology. 4th edition. W. H. Freeman.

2. Kandel, E. R., Schwartz, J. H., Jessell, T. M., et al. (2012). Principles of Neural Science. 5th edition. McGraw-Hill.

3. Szyf, M. (2014). “Lamarck Revisited: epigenetic inheritance of ancestral odor fear conditioning”. Nature Neuroscience. 17, 2–4.

4. Benedetti, F., Carlino, E., & Pollo, A. (2011). “How placebos change the patient’s brain”. Neuropsychopharmacology. 36(1), 339–354.

5. Gapp, K., Jawaid, A., Sarkies, P., et al. (2014). “Implication of sperm RNAs in transgenerational inheritance of the effects of early trauma in mice”. Nature Neuroscience. 17, 667–669.

6. Novella, S. (2012). “The Biology of Belief: A Critical Review”. Science-Based Medicine.

(یک نقد آنلاین فوق‌العاده و عالی که به تفصیل به مشکلات کتاب می‌پردازد).

دکتر مازیار میر

نوشته های مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید