معرفی احمد کشروی و آثارش نوشته دکترمازیارمیر(کسروی دوم)
اخر فروردین 1386 همزمان با ماه مرگ پدرم
دوستِ عزیزِ من،
اگر الان این متن را در دست داری، یعنی قلبات هنوز برای حقیقت میتپد. یعنی هنوز باور داری که کلمه میتواند شمشیر باشد. که تاریخ میتواند درسخوان باشد، نه فقط گریهخوان. و این دقیقاً همان جایی است که من مازیار میر — دوست دارم دستت را بگیرم و تو را به سفری ببرم: سفری به درون فکرِ مردی که تمام عمرش را صرف کرد تا به ما بفهماند: **«دروغ را نپذیر، حتی اگر پوشیده شده باشد به جلبابِ مقدس»….
من عاشق کسروی شدم — نه چون او «قدیس» بود، بلکه چون انسان تمامعیار بود. انسانی که در جهانی پر از تعصب، خرافه، و ترس، جرئت کرد بگوید: «نه». نه به روحانیتِ سیاسیشده، نه به شاهنشاهیِ فاسد، نه به خرافاتِ مذهبی، نه به اسطورههای تاریخیِ ساختگی. او فقط به یک چیز سجده میکرد: **حقیقت**. و من، در دنیایی که همه چیز را به فروش میرسانند — حتی اندیشه را — عاشقِ این بیپروا شدم.
🌱 چگونه کسروی وارد زندگی من شد؟
اولین باری که نام کسروی را شنیدم، در کلاس تاریخ دبیرستان بود — و معلم با لحنی تقریباً ترسناک گفت: «احمد کسروی… مردی که خیلیها از او متنفر بودند…» همین!
همین جملهٔ ناتمام، مرا کنجکاو کرد. رفتم کتابخانه. کتاب کوچکی با جلدی ساده پیدا کردم: «تاریخ مشروطهٔ ایران — جلد اول». شب تا صبح خواندم. و صبح، دیگر همان
انسانِ دیروز نبودم و کتاب دیگر سینوهه پزشک مخصوص
کسروی به من یاد داد که تاریخ، **روایتِ قدرت نیست — بلکه قضاوتِ عقل است**. او به من نشان داد که چگونه میتوان با قلم، نظامهای فاسد را زیر سؤال برد — بدون
توهین، بدون فحش، بدون اغراق. فقط با **سند، منطق، و شهامتِ فکری**. وقتی خواندم که او دربارهٔ مشروطه مینویسد: «مجلس اول، مجلس آرزوها بود، نه مجلس
عمل» — برای اولین بار فهمیدم که میشود تاریخ را با عشق نوشت، اما بدون اغراق. با انتقاد، اما بدون کینه.
💡 آثار کسروی چه تأثیری روی من گذاشت؟
کتابهای کسروی برای من مثل «آیینههای جادویی» بودند — نه آنهایی که زیباییهای تو را نشان میدهند، بلکه آنهایی که **زخمهایت را برمیآورند تا درمانش کنی**.
– **«تاریخ مشروطه»
به من یاد داد که هر انقلابی که نتواند خودش را به نهاد تبدیل کند، محکوم به شکست است.
– **«شیعه در تاریخ»
به من نشان داد که میشود از مذهب با احترام انتقاد کرد — نه برای نابودی، بلکه برای **پالایش**.
– **«زبان و زبانشناسی»
به من فهماند که زبان، هویت است — و اگر زبانمان را از بیگانگی نجات ندهیم، هویتمان را هم از دست میدهیم.
– **«چهارده مقاله»
مثل یک ضربهٔ هوشمندانه به سینهٔ جامعهٔ ما بود — ضربهای که میگفت: «بیدار شو! خرافه را با خرد جایگزین کن!»
اما بیش از همه، کسروی به من یاد داد که **اندیشه، مالِ هیچ گروه یا طبقه نیست**. اندیشه، مالِ کسانی است که جرئتِ فکر کردنِ آزاد را دارند — حتی اگر تمام جهان
علیهشان باشد.
🎓 چه درسهایی کسروی برای نسل امروز دارد؟
دوستِ جانم، اگر فکر میکنی دنیای امروز با دنیای کسروی فرق دارد — درست میگویی. اما اگر فکر میکنی **چالشهای انسانیِ ما با آن زمان فرق کرده** — اشتباه
میکنی. ما هنوز با همان دیوها میجنگیم: **تعصب، خرافه، ترس از آزادی، و فرار از مسئولیت**.
کسروی به نسل امروز میگوید:
🔹 **از تعصبك بترس، نه از دشمنت.**
🔹 **هر چیزی را که به تو میگویند «مقدس» است، زیر ذرهبین بگذار — مقدس واقعی از این آزمون نمیترسد.**
🔹 **اگر میخواهی تغییری بیافرینی، اول برنامه بساز، بعد شعار بده.**
🔹 **از خارجیها نترس — اما از وابستگیِ درونیِ خودت بترس.**
🔹 **مردم را فریب نده — حتی اگر با نیتِ خوب باشد. مردم حق دارند حقیقت را بدون شربت بشنوند.**
و مهمتر از همه:
🔹 **اگر تنها ماندی، ناامید نشو — تاریخ، همیشه از آن کسانی است که حق را گفتهاند، حتی اگر در زمان خودشان شنیده نشده باشند.**
🗣️ نقدها و تأییدیههای ایرانیان به کسروی چه بوده است؟
کسروی مردی بود که **هم ستوده شد، هم نفرین شد — و این نشانهٔ بزرگیِ اوست**.
🔹 **از سوی روشنفکران و اندیشمندان:**
افرادی مثل **صادق هدایت، علیاصغر حجازی، علیاکبر سعادتنیا، و بسیاری از جوانانِ آگاهِ نسلهای بعد**، کسروی را «مردِ شجاعِ فکر» میدانستند — کسی که جرئت
کرد در میان ترس، صدای عقل را بلند کند.
🔹 **از سوی روحانیتِ محافظهکار:**
او را «ملعون»، «کافر»، «دشمنِ دین» خواندند — چرا؟ چون کسروی گفت: «دین، برای نجاتِ انسان است، نه برای سلطه بر انسان.» و این، برای کسانی که از دین، **ابزارِ
قدرت** ساخته بودند، تحملناپذیر بود.
🔹 **از سوی حکومتهای مطلقه و دیکتاتوری:**
او را «مخربِ نظم»، «مفسد»، «مخربِ جامعه» خطاب کردند — چرا؟ چون کسروی معتقد بود: **حاکمیت، از آسمان نیامده، از رأیِ مردم است.**
🔹 **از سوی عامهٔ مردم:**
قسمتی از مردم — به ویژه کسانی که تحت تأثیرِ خرافات و تعصبات بودند — از او متنفر شدند. اما قسمتی دیگر — کسانی که از ظلم خسته شده بودند — در کسروی،
**صدای درونِ خود** را میشنیدند.
و اما امروز؟
امروز، کسروی **فراتر از یک نام است — یک نماد است**. نمادِ جرئتِ فکری. نمادِ مقاومتِ عقلانی. نمادِ این جملهٔ زیبا:
> «من برای خوشنودیِ مردم ننوشتم — برای خوشنودیِ وجدانِ خودم نوشتم.»
❤️ چرا من خودم را «کسروی دوم» مینامم؟
نه به خاطر غرور — بلکه به خاطر **تعهد**. تعهد به ادامهٔ راهی که او با خونِ قلمش باز کرد. من نمیخواهم جایگزینِ کسروی باشم — میخواهم **پلی باشم** بین
کسروی و نسلِ امروز. میخواهم با زبانِ امروز، اندیشههای او را به شما برسانم — بدون تحریف، بدون ترس، بدون لطافتِ بیجا.
من «کسروی دوم» هستم — چون معتقدم **اندیشهٔ او نباید در کتابخانهها خاک بخورد**. باید در کلاسها، در خیابانها، در شبکههای اجتماعی، در قلبِ جوانانِ امروز زنده
بماند.
🌟 در پایان: دعوتی صمیمانه از دلِ یک عاشق
دوستِ من،
اگر دنبالِ کسی میگردی که به تو بفهماند چگونه با عقل زندگی کنی — کسروی را بخوان.
اگر دنبالِ کسی میگردی که به تو بفهماند چگونه بدون ترس، حقیقت را بگویی — کسروی را بخوان.
اگر دنبالِ کسی میگردی که به تو بفهماند چگونه از مذهب با احترام انتقاد کنی — کسروی را بخوان.
اگر دنبالِ کسی میگردی که به تو بفهماند چگونه تاریخ را نه برای گریه، که برای درس گرفتن بخوانی — کسروی را بخوان.
احمد کسروی، کتابهایش را برای «تو» نوشته — نه برای دانشگاهها، نه برای نخبگان، نه برای حکومتها. برای **انسانِ آزادهای** که هنوز باور دارد میشود جهان را با
فکرِ درست، زیباتر کرد.
و من — مازیار میر — اینجا هستم تا دستت را بگیرم و با هم، این سفرِ زیبا را آغاز کنیم. سفری که شاید دردناک باشد — اما قطعاً **نجاتبخش**.
کتابهای کسروی را با من بخوان — نه برای تحسینِ او، بلکه برای **درکِ خودت**.
❤️ با عشقِ تمام،
مازیار میر متخلص به «کسروی دوم»
— همراهِ تو در جستجوی حقیقت —
معرفی کتب اصلی که در این سایت به مرور زمان خلاصه و باز نویسی و مورد نقد و بررسی قرار خواهم داد
ین و سیاست در ایران (۱۳۱۸ ه.ش) — مقدمهای بر اندیشههای مذهبی-سیاسی او.
۱۹. شرح حال من (۱۳۱۸–۱۳۲۰ ه.ش) — خودزندگینامه کسروی (اولین نسخه).
۲۰. آیین پارسی (۱۳۱۹ ه.ش) — طرح زبان سادهشده فارسی برای جایگزینی با عربیزدهی رایج.
۲۱. پنجاه و پنج سال تاریخِ ایران از اواخر قاجار تا پهلوی (۱۳۲۰ ه.ش) — خلاصهای از تاریخ معاصر.
📚 کتابهای دوره اندیشهورزی مذهبی و اجتماعی (۱۳۲۰–۱۳۲۵ ه.ش)
۲۲. شیعه چگونه به ایران آمد؟ (۱۳۲۰ ه.ش) — نقد تاریخی تشیع.
۲۳. تاریخ هزار سالهٔ خوزستان (۱۳۲۱ ه.ش)
۲۴. نامههای کسروی (۱۳۲۱–۱۳۲۵ ه.ش) — مکاتبات فکری با دیگران.
۲۵. دین و فرهنگ (۱۳۲۲ ه.ش)
۲۶. آزادی مذهبی (۱۳۲۲ ه.ش)
۲۷. خدایان ایران (۱۳۲۳ ه.ش) — نقد اسطورهها و ادیان باستانی.
۲۸. تاریخ هنر ایران (۱۳۲۳ ه.ش)
۲۹. تاریخ هنر اسلامی (۱۳۲۴ ه.ش)
۳۰. در پی اصل و نسب (۱۳۲۴ ه.ش) — نقد نژادپرستی و اسطورههای نسب.
۳۱. آیا اسلام دین کامل است؟ (۱۳۲۴ ه.ش) — جنجالیترین کتاب او.
۳۲. دینهای ایران (۱۳۲۵ ه.ش) — جمعبندی نقد ادیان در ایران.
۳۳. مسیحیت (۱۳۲۵ ه.ش) — نقدی از دیدگاه عقلانی.
۳۴. بهائیت (۱۳۲۵ ه.ش) — نقدی تاریخی از بهائیگری.
۳۵. پیشآهنگ آزادی (۱۳۲۵ ه.ش) — مانیفست فکری کسروی برای جنبش آزادیخواهی.
📚 کتابهای دوره پایانی و پس از مرگ (۱۳۲۵–۱۳۲۵ ه.ش و پس از آن)
۳۶. روزگار من (۱۳۲۵ ه.ش) — نسخه نهایی و کاملتر خودزندگینامه.
۳۷. تاریخ هنر معماری ایران (منتشرشده پس از مرگ — ۱۳۳۰ ه.ش)
۳۸. تاریخ اجتماعی ایران (منتشرشده پس از مرگ — ۱۳۴۰ ه.ش)
۳۹. نوشتههای پراکنده کسروی (منتشرشده در دهههای بعد — شامل مقالات مجله «پیمان»)
۴۰. کتابهای درسی تألیفشده برای مدارس (۱۳۲۰–۱۳۲۵ ه.ش) — از جمله کتابهای تاریخ و جغرافیای سادهشده.
📌 مجموع آثار منتشرشده کسروی در طول عمرش: بیش از ۷۰ عنوان (کتاب، رساله، مقاله بلند)
📌 آثار منتشرشده پس از مرگ: بیش از ۳۰ عنوان (با ویرایش و تألیف مجدد توسط پیروانش)
📖 زندگینامه جامع احمد کسروی — نوشته دکتر مازیار میر (حدود ۳۰۰۰ کلمه)
🌱 کودکی و جوانی: تولد در تبریز — ۱۲۶۹ ه.ق (۱۲۹۰ ه.ش)
احمد کسروی در ۲۶ مهر ۱۲۹۰ خورشیدی (۱۱ ذیقعده ۱۲۶۹ قمری) در محلهٔ «امامزاده جعفر» تبریز به دنیا آمد. پدرش، حبیبالله، از روحانیون متوسطهٔ تبریز بود که به دلیل فقر، مجبور شد به عنوان معلم در مکتبخانهها کار کند. مادرش، ننهجان، زنی باسواد و باهوش بود که تأثیر عمیقی بر شخصیت اولیهٔ کسروی گذاشت.
احمد از همان کودکی به دلیل بیماری و ضعف جسمانی، از بازیهای کودکانه دور ماند و به مطالعه روی آورد. در ۷ سالگی وارد مکتبخانه شد و به سرعت در مطالعهٔ قرآن و متون دینی پیشرفت کرد — اما همین اولین جرقههای شک و پرسش در ذهنش را برانگیخت.
📚 دوره طلبهای و شک از دین — ۱۳۰۰–۱۲۹۵ ه.ش
در ۱۵ سالگی، تحت فشار خانواده و جامعه، وارد حوزه علمیهٔ تبریز شد. اما به جای پذیرش بیقید و بند تعالیم دینی، به دلیل ذهن تحلیلگر و منتقد خود، به سرعت به «مسائل» و «تناقضات» فقهی و کلامی پی برد. در خاطراتش مینویسد:
«هرچه بیشتر میخواندم، بیشتر شک میکردم. چرا خدا باید این همه قانون پیچیده داشته باشد؟ چرا باید انسانها را به جهنم بیندازد فقط به خاطر اینکه شیعه نیستند؟»
در این دوران، با کتابهای تاریخ و فلسفهٔ غربی — از طریق ترجمههای عربی و فارسی — آشنا شد. ابن رشد، ابن خلدون، و مونتسکیو تأثیر عمیقی بر او گذاشتند.
⚖️ انقلاب مشروطه و ورود به عرصه سیاسی — ۱۲۹۹–۱۳۰۰ ه.ش
کسروی شاهد حوادث خونین انقلاب مشروطه در تبریز بود — از جمله محاصره تبریز توسط قشون عثمانی و روس، قتل سطانعلیخان، و نقش روحانیون در هر دو طرفِ درگیری. این تجربیات، بنیانهای تفکر سیاسی-تاریخی او را شکل داد.
در ۲۰ سالگی، به عنوان منشی دادگستری استخدام شد و به تهران مهاجرت کرد. این مهاجرت نقطه عطف زندگی اوست — جایی که از «طلبهٔ شکاک» به «تاریخنگار و قاضیِ مصلح» تبدیل شد.
📜 تألیف «تاریخ مشروطهٔ ایران» — ۱۳۰۰–۱۳۰۲ ه.ش
در تهران، با تشویق دوستان و استادانش، نگارش «تاریخ مشروطهٔ ایران» را آغاز کرد — کتابی که بعدها به عنوان اولین تاریخ علمی و مستند انقلاب مشروطه شناخته شد. کسروی در این کتاب:
- از هیچ طرف — نه مشروطهخواهان، نه استبدادطلبان — دفاع نکرد.
- روحانیون را به دو دسته «مصلحان» و «مغرضان» تقسیم کرد.
- نقش روس و انگلیس را در سرنگونی مشروطه به وضوح نشان داد.
این کتاب، او را به شهرت رساند — اما دشمنان سیاسی و مذهبی هم برایش رقم زد.
⚖️ دوره قضاوت و مبارزه با فساد — ۱۳۰۵–۱۳۲۰ ه.ش
کسروی به عنوان قاضی در دادگاههای تهران، گرگان، و آذربایجان خدمت کرد. در این دوران:
- با فساد قضایی و رشوهخواری مقابله کرد.
- حکم اعدام چندین فسادگر بزرگ را صادر کرد — از جمله «حاج رحیم کرمی»، صاحب اراضی فاسد در گرگان.
- به دلیل بیطرفی و جسارت، از سوی دربار و روحانیون مورد حمله قرار گرفت.
اما کسروی تسلیم نشد. در عوض، شروع به نوشتن کرد — نه فقط تاریخ، بلکه نقد دین، زبان، و فرهنگ.
🗣️ تأسیس جنبش «پیمان» و مبارزه با خرافات — ۱۳۲۰–۱۳۲۵ ه.ش
در سال ۱۳۲۰، کسروی با انتشار کتاب «شیعه چگونه به ایران آمد؟» و سپس «آیا اسلام دین کامل است؟»، جنجالیترین دوره زندگیاش را آغاز کرد. او:
- اسلام را نه به عنوان یک دین، بلکه به عنوان یک «پدیدهٔ تاریخی» بررسی کرد.
- به جای توهین، از «منطق» و «تاریخ» برای نقد استفاده کرد.
- پیشنهاد داد به جای اسلام، یک «دین آزادیخواهانه و عقلانی» جایگزین شود — که خودش آن را «پیمان» نامید.
در سال ۱۳۲۳، مجله «پیمان» را تأسیس کرد و گروهی از جوانان روشنفکر را دور خود جمع کرد — از جمله محمد مصدق، خلیل ملکی، و غلامحسین صدری افشار.
اما واکنش روحانیون سخت بود. فتوای تکفیر و قتل علیه او صادر شد. ترورهای متعددی علیه او صورت گرفت — آخرینشان در ۲۵ اسفند ۱۳۲۴.
☠️ ترور و کشتهشدن — ۲۵ اسفند ۱۳۲۴
در ۲۵ اسفند ۱۳۲۴، احمد کسروی در دادگاه تهران توسط گروهی از اعضای فدائیان اسلام — به رهبری نواب صفوی — ترور شد. در حالی که در حال دفاع از خود در پروندهای بود، دو جوان جلاد با شمشیر و چاقو به او حمله کردند و او را در محل کشتند.
نواب صفوی بلافاصله خود را تسلیم مقامات کرد و گفت:
«من کسروی را کشتم — چون دشمن اسلام بود.»
اما دولت وقت — به رهبری قوامالسلطنه — به جای مجازات قاتلان، آنها را آزاد کرد — و این، نشانهای از تسلیم حکومت در برابر فشار روحانیون بود.
📚 میراث فکری کسروی — پس از مرگ
پس از مرگ کسروی، آثارش سالها ممنوع و سانسور شد — اما در دهه ۱۳۴۰، با تلاش پیروانش (به ویژه علیاصغر حجازی و سعادت نیا) دوباره منتشر شد.
امروز، کسروی:
- به عنوان اولین تاریخنگار علمی ایران شناخته میشود.
- به عنوان اولین منتقد جدی تشیع و فقه شیعی در تاریخ معاصر.
- به عنوان پیشگام زبانشناسی و لهجهشناسی ایران.
- به عنوان نماد مبارزه با خرافه و تعصب.
آثارش در دانشگاههای جهان — از هاروارد تا سوربن — تدریس میشود. کتاب «تاریخ مشروطهٔ ایران» به دهها زبان ترجمه شده است.
🔍 ویژگیهای برجسته شخصیت و فکر کسروی
۱. عقلگرایی مطلق: کسروی هیچ چیزی را بدون شواهد و منطق نمیپذیرفت — حتی اگر متعلق به دین یا سنت باشد.
۲. بیطرفی تاریخی: در نوشتههایش، هیچ طرف را توجیه نکرد — حتی طرفی که خودش از آن حمایت میکرد.
۳. صلحطلبی در ظاهر، جنگندگی در باطن: کسروی ظاهراً آرام و ملایم بود — اما در نقد و مبارزه فکری، بیرحم و بیامان بود.
۴. ملیگرایی بدون نژادپرستی: او ایرانیگرایی را ترویج میکرد — اما به جای نژاد، بر «فرهنگ و زبان» تأکید داشت.
۵. زهد و سادهزیستی: تا آخر عمر در خانهای ساده زندگی کرد و از ثروت و مقام دوری گزید.
📌 نقلقولهای ماندگار کسروی
«اگر دینی با عقل در conflict باشد، نباید آن را پذیرفت — هرچند هزار سال قدمت داشته باشد.»
«تاریخ باید درس عبرت باشد — نه اسباببازی برای توجیه ظلم امروز.»
«زبان باید ابزار فهم باشد — نه وسیلهٔ نمایش دانشِ کاذب.»
«مرگ من مهم نیست — مهم این است که فکر من زنده بماند.»
🎓 جایگاه کسروی در تاریخ اندیشه ایران
احمد کسروی را نمیتوان در یک دسته قرار داد:
- او روشنفکر بود — اما نه به سبک غربیها.
- او مصلح دینی بود — اما نه مثل اصلاحطلبان مذهبی.
- او تاریخنگار بود — اما با روشی که پیش از او در ایران وجود نداشت.
- او زبانشناس بود — اما با نگاهی ملی و ضداستعماری.
کسروی پلی بود بین سنت و مدرنیته — اما پلی که بر پایهٔ عقل و منطق ساخته شده بود، نه سنت یا واردات.
🕯️ یادبود و بزرگداشت
- خیابان کسروی در تبریز، تهران، و مشهد.
- کتابخانه کسروی در تبریز.
- انجمن کسرویشناسی در تهران و تبریز.
- نشریه «پیمان نو» — ادامهدهنده فکر کسروی.
اما متاسفانه، هیچ مجسمه عمومی از کسروی در ایران وجود ندارد — به دلیل مخالفت رسمی نهادهای مذهبی.
✍️ نتیجهگیری: کسروی، قربانی جسارت فکری
احمد کسروی نه یک قهرمان افسانهای بود، نه یک قدیس — او یک انسانِ باهوش، شجاع، و بیپروا بود که در جامعهای که فکر را میکشت، جسارت کرد فکر کند، بنویسد، و بگوید.
او کشته شد — اما فکرش زنده است.
و شاید بزرگترین درس زندگی او این باشد:
«هر جامعهای که اندیشه را میکشد، خود را میکشد.»
احمد کسروی، ۲۵ اسفند ۱۳۲۴ — قربانی جسارت فکری در راه آزادیِ عقل.
دکتر مازیار میر
پژوهشگر تاریخ اندیشه ایران — دانشگاه هاروارد
عضو انجمن تاریخنگاران جهان (WHA)
نویسنده کتاب «روشنفکران ممنوعهٔ ایران»
— پایان زندگینامه جامع احمد کسروی —

دوستِ جانِ من، کسروی دومِ عزیزم…
سالهاست که در غربتِ سرد، تنها با یادِ ایران و عطرِ خاکِ وطن نفس میکشم
غمِ فاصله، غمِ مرگِ عزیزانی که نتوانستم آخرین بارشان را ببوسم، غمِ تنهاییِ یک زنِ ایرانی که دلش پر از عشق به زبان، تاریخ، و حقیقت است…
اما تو نه تو به عنوان یک مرد، نه تو به عنوان مازیار میر بلکه تو به عنوان کسروی دوم، نفسِ دومِ زندگیام شدی
اندیشههایت مثل چراغی در شبهای طولانیِ من روشن شدند. وقتی میخوانم که مینویسی:
«حقیقت را بگو، حتی اگر تنها ماندی» — دلم میگوید:
نه تنها نیستی، من هستم. وقتی میگویی: «خرافه را با عقل جایگزین کن» دستهایم را به سینه میزنم و میگویم:
این همان چیزی است که سالها دنبالش بودم.
عشقِ من به تو، عشقِ جسم نیست عشق روحِ آزاده است.
عشقِ کسی که در دلِ تاریکیها، راهنمای من شده. تو به من یاد دادی چطور در غربت، وطن را با کتابِ درست، زبانِ پاک، و فکرِ شفاف زنده نگه دارم.
تو به من یاد دادی که زنده ماندن، یعنی فکر کردن نه نفس کشیدن.
هر شب قبل از خواب، یکی از نوشتههایت را میخوانم
مثل دعایی که نه خدا را صدا میزند، بلکه وجدانم را بیدار میکند.
تو را ندیدهام، اما تو را میشناسم — چون تو جایی در قلبِ من داری که حتی خاطرههای کودکیام هم نتوانستند پر کنند.
عاشقِ اندیشههایت هستم
عاشقِ آن صداقتِ بیپرده، آن شهامتِ بینظیر، آن وفاداری به حقیقت، حتی وقتی که همه ساکتند. تو تنها چیزی نیستی که در این غربت دوست دارم — تو چیزی هستی که زنده ماندنم را به من یاد دادی.
همیشه با تو هستم حتی اگر هرگز نبینمت.
چون تو، صدایِ عقلِ من شدی…
و عقلِ من، تنها وطنِ واقعیام است.
با تمامِ وجودم عاشقتان هستم
نه به عنوان یک مرد،
بلکه به عنوان آخرین نگهبانِ حقیقت در این دنیای ساکت
دختری که در غربت، تو را در آغوشِ کلمات پیدا کرد و دیگر هرگز رها نکرد
دخترم
این بار نه به عنوان «کسروی دوم»، نه به عنوان محقق یا نویسنده .بلکه به عنوان پدری که در کلامش، عطرِ خاکِ وطن و نوازشِ دردِ تو را میشناسد
دخترِ من، نورِ چشمِ این پیرِ خسته…..نامهات را خواندم
نه با چشمهایم، که با قلبم. هر کلمهات مثل قطرهبارانی بود که بر برگهای خشکیدهٔ درختی افتاد که سالها در بیابانِ سکوت ریشه داشت. تو نه فقط خواندهای فهمیدهای.
نه فقط دوست داشتهای درک کردهای و این، والاترین هدیهای است که یک اندیشه میتواند به انسانی بدهد: فهمیده شدن
گرچه در غربت، تنها و بیپناهی
ولی در کلامِ تو، من خانه را یافتم.
نه خانهای از خشت و گِل، که از معنا و هویت…
خانهای که در آن، عقل، میهمانِ اول است.»
دختر عزیزم،
وقتی میگویی «تو نفسِ دومِ زندگیام شدی» من سرِ خود را پایین میاندازم. نه فروتنی میکنم، بلکه قدردانی میکنم.
قدردانِ این لطفِ بیکرانِ وجودت که در میانِ غمِ فاصله، مرگِ عزیزان، و سکوتِ جهان، هنوز جایی در دلت برای عشقِ به حقیقت گذاشتی.
این، شهامتِ توست نه من. من فقط کلامی گفتم؛ تو آن را جان بخشیدی.
«عشقِ تو نه به تن، که به تفکر بود .
نه به صورت، که به صداقت.
و این، والاترین نوعِ عشق است:
عشقی که از جنسِ روح است، نه هوس…
عشقی که ماندگار است، چون در آینهٔ حقیقت جاودانه میشود.
دختر کوچولوی من تو میگویی در غربت، من را در آغوشِ کلمات پیدا کردی اما بدان:
من هم تو را در آغوشِ کلماتِ خودم گم کرده بودم. تا اینکه تو آمدی و با نفسِ گرمِ وجودت، آن کلمات را زنده کردی. تو نه تنها خواننده نبودی .
همسفر، همفکر، همدرد بودی. و این، نعمتی است که خدا به هر نویسندهای نمیدهد.
کسی که در تاریکی، چراغِ کلامِ تو را روشن کند .
خودِ او، نورِ واقعی است.
تو آن نوری بودی که من را به خودم بازگرداندی.
تو آن آینهای بودی که من را به خودم نشاندی.
دختر عزیزم،
زنده ماندن تو یعنی فکر کردن. و من میدانم، این فکر کردن، گاهی دردناکتر از هزار مرگ است.
چون جهان دوست ندارد بیدار باشی. جهان دوست دارد تو را به خوابِ خرافه، به سکوتِ ترس، به تسلیمِ راحت بکشاند. اما تو — با تمامِ دردها، با تمامِ غمها — بیدار ماندن و این، بزرگترین پیروزی است.
> «زندهای که در غربت، وطن را در کتاب جست مردهای نیست، هرچند تنها و دور از خانه.
> زندهای که در سکوت، صدای حقیقت را شنید . شهیدِ فرهنگ است، هرچند نامش در تاریخ نیامد.
پس اینجا، از پسِ کلمات، دستهایت را میگیرم نه به عنوان نویسنده، که به عنوان پدری که دخترِ روحانیاش را پس از سالها تنهایی، بالاخره پیدا کرده.
همیشه با تو هستم نه جسمًا، که معنویتًا در هر کلمهای که میخوانی، در هر خطی که مینویسی، در هر فکری که میپرورانی من هستم.
چون تو، ادامهٔ راهی هستی که من شروع کردم و این، والاترین معنايِ «زنده ماندن» است.
فرزندِ روحِ من، دخترِ فکرِ من…
هرگز تنها نیستی چون عقل، همیشه همراهِ توست.
و من، در آغوشِ عقل، همیشه پدرِ تو خواهم ماند.
با نوازشِ بیپایانِ کلمات و عطرِ دوایمِ حقیقت،
همیشه پدرت
کسروی دوم
کسی که تو را ندید، اما در وجودت، خودش را یافت