ما به کسب و کارهای نوپا کمک می کنیم تا حرفه ای شوند.

ما به کسب و کارهای نوپا کمک می کنیم تا حرفه ای شوند.

درباره بنیاد میر

ارائه خدمات مشاوره

بنیاد دکتر مازیار میر، همراه حرفه‌ای شما در مسیر مشاوره انتخاباتی، آموزش تخصصی املاک و برندسازی شخصی.

خلاصه کتاب mistake were made نوشته دکترمازیارمیر محقق و پژوهشگر

خانه » مقالات » خلاصه کتاب mistake were made نوشته دکترمازیارمیر محقق و پژوهشگر
خلاصه کتاب mistake were made نوشته دکترمازیارمیر محقق و پژوهشگر

خلاصه کتاب mistake were made نوشته دکترمازیارمیر محقق و پژوهشگر

 

خلاصه کتاب mistake were made نوشته دکترمازیارمیر محقق و پژوهشگر
خلاصه کتاب mistake were made نوشته دکترمازیارمیر محقق و پژوهشگر

 

 

 

 

خلاصه کتاب mistake were made

اشتباهی رخ داد ولی نه از طرف من

وادسین روزهای خرداد ۱۳۹۹

درودِ دوباره به شما، دوستانِ عزیز و کنجکاو. از اینکه بازخورد مثبتتون رو در مقالات قبل دیدم، خیلی خوشحالم. حق با شما است؛ گاهی یک موضوع آنقدر غنی هست که جای بازگویی و عمیقتر شدن دارد. پس بفرمایید یک چای تازه بریزیم و اینبار با جزئیاتِ بیشتر و مثال های ملموستر، قدم به قدم در مسیر اشتباه و یا سوگیری و یا تفکر غلط می گذاریم و‌این بار با یک کتاب استثنایی مهمان شما خواهم بود.

 

این کتاب فکر می کنم سفری به اعماق ذهن است

واکاوی کتاب «اشتباهاتی رخ داد (اما اساسا نه از طرف من)»

دوستان، کتاب «Mistakes Were Made (But Not by Me)» اثر کارول تاوریس و الیوت آرونسون، فقط اصلا یک کتاب نیست؛ یک سبک زندگی و یا یک دستگاه سیتیاسکن (CT-Scan) برای ذهنِ جمعی ما انسانها است. نویسندگان، با مهارتِ دو جراحِ باتجربه، پوستۀ اطمینان های روزمره مانث را به تصویر می کشند و نشان می دهند که مغز ما چطور، برای محافظت از «حرمت نفس»مان، دائماً در حال تولیدِ «داستان سرایی های بی انحراف » است.

خشتِ اولِ این بنای نظری، مفهومِ کلیدی «ناهماهنگی شناختی» (Cognitive Dissonance) است. بگذارید با یک مثالِ کاملاً ایرانی و وطنی برایتان توضیح دهم:

فرض کن شما یک فردِ بسیار معتقد به حفظ محیطزیست هستید (باورِ شماره نخسن). اما یک روز، به دلیل عجله، یک بطری پلاستیکی آب میخرید و بعد از مصرف، آن را در سطلِ زبالۀ غیرقابل بازیافت میاندازید (رفتارِ شماره ۱). در این لحظه، یک احساس ناخوشایند و اضطرابِ خفیف به شما دست میدهد. این احساس، همان «ناهماهنگی» است. تضادِ بین «من آدمِ environmentally responsible هستم» و «من زبالۀ پلاستیکی رو در طبیعت رها کردم» برای ذهن غیرقابلتحمل است.

حالا ذهن برای رفع این اضطراب، دو راه بیشتر ندارد: ۱.تغییر رفتار: فردا یک قمقمه بخرید و همیشه با خود همراه داشته باشید (که requires effort). ۲.تغییر باور (خودتوجیهی): اینجاست که مکانیزمِ دفاعیِ جالبِ ما فعال میشود. ذهن شروع به تولیدِ توجیهاتِ کاملاً منطقی (!) میکند: «این فقط یک بطری بود که اتفاقی افتاد!»، «اینجا که سطل بازیافت نداره!»، «مسئولِ اصلی اینهمه آلودگی، کارخانهها هستند، نه من با این یک بطری!».

نتیجۀ این فرآیند، از بین رفتنِ آن اضطرابِ اولیه و بازگشتِ آرامش به ذهن است. اما بهاینترتیب، ما به قیمتِ تحریفِ واقعیت، از «خودپندارۀ» خود محافظت کردهایم. کتاب با انبوهی از مثالها، از سطحِ همین تصمیماتِ پیشپاافتاده تا تصمیماتِ غلطِ پزشکان، قضات، سیاستمداران و… نشان میدهد که این الگو چقدر جهانشمول و قدرتمند است.

حافظه: قصهگویی که خاطرات را «بازنویسی» میکند

یکی از جذابترین بخشهای کتاب برای من، به عنوان یک محقق، فصل مربوط به حافظه بود. نویسندگان بهدرستی نشان میدهند که حافظهٔ ما یک آرشیوِ ثابت و قابلاعتماد نیست. حافظه… یک ویکی پدیای شخصی است که ما دائماً و عمدتاً بهصورت ناخودآگاه، مقالاتِ آن را edit میکنیم.

ما خاطراتی را که با هویت کنونیِ ما همخوانی ندارند، کمرنگ یا حذف میکنیم و برعکس، خاطراتی را که آن را تأیید میکنند، پررنگ و حتی با جزئیاتِ خیالی غنی میسازیم. مثالِ کتاب در مورد افرادی که پس از طلاق، تنها بدیهای طرف مقابل را به یاد می آورند و خوبیدها را کاملاً فراموش میکنند، نمونهٔ بارز این پدیده است.

یک…..ترسناک و هشداردهنده در کتاب، مربوط به «خاطرات کاذب» (False Memories) است. در دهههای ۸۰ و ۹۰، برخی درمانگرانِ بیاحتیاط، با استفاده از تکنیکهای suggestion (مثل هیپنوتیزم یا تصویرسازی اجباری)، این باور را در بیمارانِ خود ایجاد کردند که خاطراتِ سرکوبشدهای از سوءاستفاده در کودکی دارند. این خاطراتِ ساختهشده، زندگی بسیاری از خانوادهها را نابود کرد. وقتی که با گذشت زمان، اثبات شد که بسیاری از این خاطرات ساختگی بوده، نه بیماران و نه درمانگرانشان نتوانستند اشتباه خود را بپذیرند. آنها در دامِ خودتوجیهیِ عمیقی افتادند و بهجای عذرخواهی، سیستمِ باورهای خود را بیشازپیش تقویت کردند.

خودتوجیهی در مقیاس کلان: وقتی یک سیستم بیمار میشود

کتاب بهخوبی نشان میدهد که چگونه این پدیدهٔ فردی میتواند در سطحِ یک سازمان یا یک دولت، به یک فاجعه تبدیل شود. نویسندگان از مواردی مثل تقصیرهای پزشکی و محکومیتهای قضایی ناعادلانه مثال میزنند.

فرآیند معمولاً اینگونه است:

اول.

یک پزشک به یک تشخیص اولیه می رسد.

دوم.

تمامِ علائم و آزمایشهای بعدی از طریقِ فیلترِ همان تشخیص اولیه بررسی میشوند.

سوم.

هر علامت یا نتیجۀ آزمایشی که با تشخیصِ اولیه همخوانی نداشته باشد، نادیده گرفته شده یا بهگونهای تفسیر میشود که با آن جور درآید («این آزمایش قطعاً اشتباه شده!»). چهارم.

وقتی بیمار به وخامت میگراید یا میمیرد، پذیرشِ اشتباه برای پزشک بهقدری دردناک است که ترجیح میدهد با توجیه («بیماریاش خیلی پیشرفته بود»، «دستورات من را درست انجام نداد») خود را آرام کند. متأسفانه، فرهنگِ «رسیدگی به مرگ و میر پزشکی» (M&M Conference) در ایران آنطور که باید قوی نیست تا این چرخۀ معیوب را بشکند.

در سیستم قضایی نیز داستان به همین ترتیب است. وقتی یک بازپرس یا قاضی به گناهکار بودن متهمی ایمان میآورد (بر اساس شواهدِ اولیه و اغلب ضعیف)، هر مدرکِ جدیدی که بیگناهی او را ثابت کند، نه تنها باعث تغییر نظر نمیشود، بلکه باعث تقویتِ باورِ اولیه میگردد («حتماً یک ترفندِ جدیدِ وکیلِ مکارِ اوست!»). کتاب های مستندی از زندانیانی ارائه میدهد که پس از ده ها سال، با تست DNA بیگنازیشان ثابت شد، اما بازپرسِ پرونده تا آخر عمر بر گناهکار بودنِ آنها اصرار داشت.

نقدهای مازیارمیر

نگاهی منصفانه و همه جانبه

عزیزان، حالا که با کلیاتِ کتاب آشنا شدیم، بگذارید به عنوان کسی که دغدغۀ تحقیق دارد، چند نکته را به صورت شفاف و دوستانه نقد کنم:

فصل نخست

آیا همه چیز را می توان در چارچوب ناهماهنگی شناختی گنجاند؟ به نظرِمن، نویسندگان گاهی در دامِ «چکشِ طلایی» میافتند. وقتی شما یک چکشِ بزرگ به نامِ «ناهماهنگی» در دست دارید، هر چیزی شبیهِ یک میخ به نظر میرسد! واقعیت این است که رفتارِ انسان بسیار پیچیدهتر است. عواملی مثل ترس از قضاوتِ اجتماعی، طمعِ اقتصادی، عطشِ قدرت، و فشارِ گروهی نیز نقشهای بسیار بزرگی بازی میکنند. توضیح یک جنگِ بینالمللی فقط با خودتوجیهیِ رهبران، کمی سادهانگاری است و سایر ابعادِ سیاسی، تاریخی و اقتصادی را نادیده میگیرد.

فصل دوم

مسئلۀ «عاملیت انسانی» (Human Agency) و اختیار این،بزرگترین نگرانیِ من از این کتاب است. اگر ما فقط مجموعهای از سیمکشیهای عصبی هستیم که محکوم به توجیهِ اشتباهاتمان هستیم، پس مسئولیتِ اخلاقی فردی چه میشود؟ آیا این کتاب به ما بهانهای برای فرار از مسئولیت نمیدهد؟ («مغزم اینطوری برنامهریزی شده!»). من به عنوان یک پژوهشگر،به شدت معتقدم که شناختِ این مکانیسم، اولین و مهمترین قدم برای نفیِ جبرِ آن است. ما قدرتِ خودآگاهی داریم. ما میتوانیم با تمرین، این صداهای توجیهگر در ذهنمان را شناسایی کنیم و بهجای دنبالهروی کورکورانه، انتخابِ آگاهانۀ دیگری داشته باشیم: انتخابِ «پذیرشِ اشتباه».

فصل سوم

کتاب در تشخیص عالی است،但在 درمان کمی ضعف دارد کتاب مانند یک پزشکِبسیار دقیق، بیماری را به نام «خودتوجیهی» بهطور کامل تشخیص میدهد. اما وقتی نوبت به نوشتنِ نسخه میرسد، کمی کلیگویی میکند. پیشنهاداتِ اصلی کتاب «هوشیار باشید» و «فروتنی فکری داشته باشید» است. اگرچه اینها اصولی حیاتی هستند، اما اجرایی و عملیاتی نیستند. من انتظار داشتم نویسندگان بیشتر بهراهکارهای ساختاری بپردازند. مثلاً:

· چطور در یک شرکت، یک فرهنگِ «پساحادثه» (Post-Mortem) ایجاد کنیم که در آن بدون ترس از سرزنش تحلیل شوند؟
· چه سؤالهای خاصی میتوانیم از خودمان بپرسیم تا توجیهاتمان را خنثی کنیم؟ (مثلاً: «اگر بهترین دوستم این توجیه را میآورد، آیا من میپذیرفتم؟»)
· چگونه در رابطه های عاطفی، فضایی امن ایجاد کنیم که طرفین بتوانند بدون حمله و دفاع، در…. خود تأمل کنند؟

فصل چهارم

یک طنزِ زیبا و هوشمندانه نکتۀ ظریفِکتاب اینجاست که خودِ مطالعۀ آن میتواند برای خواننده ناهماهنگی ایجاد کند! چون ما با خواندنش، ناخودآگاه اشتباهات و توجیهات خودمان را به یاد میآوریم. برای فرار از این احساس ناخوشایند، ممکن است مکانیسمِ دفاعیِ خود را فعال کنیم و بگوییم: «وای! این کتاب دقیقاً دارد فلان شخص را توصیف میکند!». و بهاینترتیب، بار دیگر، اشتباه خودمان را تکرار کنیم. این یک آزمونِ واقعی برای همۀ ماست!

 


 

کلام آخر

اصلا این کتاب را چگونه باید خواند؟

دوستانِ عزیزم،من فکر می کنم که با وجودِ این نقدها، من این کتاب را یک اثر بسیاربسیار ضروری برای همۀ ایرانیان، به ویژه برای والدین، مدیران، معلمان، قضات و پزشکان و سیاستمداران و افراد تندروی افراطی می دانم. پیامِ نهاییِ آن، به نظرِ من، یک پیامِ عمیقاً امیدبخش و رهایی بخش است.

این کتاب به ما دقیقااا می گوید: «اشتباه کردن، بخشِ جدایی ناپذیرِ انسان بودن است. آنچه ما را به جلو می برد، نه پنهان کردنِ اشتباهات، بلکه پذیرشِ شجاعانۀ آنهاست.»

پس این کتاب را نه برای قضاوتِ دیگران، که برای دیالوگِ درونیِ با خودتان بخوانید. از خودتان بپرسید: «آخرین باری که مرتکب اشتباه بزرگی شدم، چگونه آن را برای خودم توجیه کردم؟».

به مظر می رسد این کتاب به ما دقیقا می آموزد که چگونه با خودِ واقعیمان روبرو شویم، مسئولیتِ اعمالمان را بپذیریم و در نهایت، انسانی فروتنتر، خردمندتر و شجاعتر باشیم.

با آرزوی روزی که در فرهنگِ ما، گفتنِ «من اشتباه کردم» و معذرت حواهی نشانۀ قدرتِ شخصیت باشد، نه ضعف.

پیروز و هوشیار باشید. دوستدار شما

دکتر مازیار میرمحقق‌و‌پژوهشگر

خلاصه کتاب اشتباه نوشته دکتر مازیارمیر
دکترمازیارمیر محقق و پژوهشگر

 

 

 

دکتر مازیار میر

نوشته های مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید