ما به کسب و کارهای نوپا کمک می کنیم تا حرفه ای شوند.

ما به کسب و کارهای نوپا کمک می کنیم تا حرفه ای شوند.

درباره بنیاد میر

ارائه خدمات مشاوره

بنیاد دکتر مازیار میر، همراه حرفه‌ای شما در مسیر مشاوره انتخاباتی، آموزش تخصصی املاک و برندسازی شخصی.

خلاصه کتاب«توانگران چگونه فکر می‌کنند»(Mindset: The New Psychology of Success)

خانه » مقالات » خلاصه کتاب«توانگران چگونه فکر می‌کنند»(Mindset: The New Psychology of Success)

خلاصه کتاب«توانگران چگونه فکر می‌کنند»(Mindset: The New Psychology of Success)

 

خلاصه و نقد با رویکردی علمی–انتقادی و مبتنی بر مبانی فلسفی، روان‌شناختی، جامعه‌شناختی و اقتصاد سیاسی انجام شده و ضمن بازآفرینی مفاهیم کلیدی کتاب، نقاط کور، تناقض‌ها، و بار ایدئولوژیک پنهان آن را مورد بازرسی قرار می‌دهیم.

 

مقدمه

فروش رؤیای موفقیت در بسته‌بندی روان‌شناختی

 

کتاب *«توانگران چگونه فکر می‌کنند»* در دهه‌ی اخیر به یکی از محبوب‌ترین عنوان‌های خودیاری (self-help) در دنیای انگلیسی‌زبان و سپس در فضای

فارسی‌زبان تبدیل شده است. نویسنده‌ی آن، کارول دوکِ، روان‌شناسی آمریکایی، در این اثر تلاش می‌کند تا با تقابل دو «ذهنیت ثابت» و «ذهنیت رشد»،

چارچوبی تبیینی برای نابرابری‌ها، موفقیت‌ها و شکست‌های فردی ارائه دهد. در ظاهر، کتابی الهام‌بخش است: هر کسی می‌تواند با تغییر نگرش خود، به

موفقیت برسد. اما در پس این سادگی گمراه‌کننده، ساختاری ایدئولوژیک نهفته است که نه‌تنها واقعیت‌های ساختاری جامعه را نادیده می‌گیرد، بلکه

مسئولیت شکست‌های نظامی را بر دوش افراد فردگرا می‌اندازد.

 

این نقد در چهار بخش اصلی سامان یافته است:

اول

واکاوی فلسفی مفهوم «ذهنیت» و سوگیری فردگرایی**

دوم

انتقاد روان‌شناختی: ساده‌سازی‌های خطرناک و کاهش‌گرایی**

سوم

نقد جامعه‌شناختی: نادیده‌گیری نابرابری‌های ساختاری**

چهارم

تحلیل اقتصاد سیاسی: ذهنیت رشد به مثابه ایدئولوژی نئولیبرالیسم**

 


اول

واکاوی فلسفی

ساختارشکنی مفهوم «ذهنیت» و فردگرایی روان‌شناختی

 

دوکِ با کنتراست ساده‌انگارانه‌ی «ذهنیت ثابت» (fixed mindset) در برابر «ذهنیت رشد» (growth mindset)، فرض می‌کند که موفقیت یا شکست انسان صرفاً نتیجه‌ی نگرش ذهنی اوست. این دوگانگی، میراثی از سنت طبیعت‌گرایی روان‌شناختی است که انسان را مجموعه‌ای از باورها و واکنش‌های شناختی می‌داند، نه موجودی تاریخی، فرهنگی و موقعیت‌یافته.

اما این دیدگاه، فلسفه‌ی وجودگرایی را فدای روان‌شناسی رفتارگرایی می‌کند. در فلسفه‌ی وجودگرایی، انسان **پیش از هر چیز، در دنیایی پر از ساختارها، قدرت‌ها و محدودیت‌ها وجود دارد**؛ نه اینکه آزادانه بتواند ذهنیت خود را «انتخاب» کند. جان سرل، فیلسوف زبان، هشدار می‌دهد که «ذهن» بدون «بدن اجتماعی» و «زمینه فرهنگی» معنادار نیست. ذهنیت نه یک انتخاب فردی است، بلکه **محصولی از تجربه‌های تاریخی، سرمایه‌های فرهنگی و موقعیت طبقاتی**.

دوکِ، با این حال، چنین پیچیدگی‌هایی را با نگاهی روان‌شناختی ابزاری خنثی می‌کند. گویی فردی که در خانواده‌ای محروم، در محله‌ای خشونت‌بار، در مدرسه‌ای بی‌منبع، و در سیستم آموزشی تبعیض‌آمیز رشد کرده، می‌تواند به سادگی بگوید: «خب، من ذهنیت رشد می‌خواهم!» و مسیر خود را تغییر دهد. این، نه الهام‌بخشی است، بلکه **فریب روان‌شناختی** است.

در اینجا، سخنی از میشل فوکو جایگزین واقعیت می‌شود:
> «ذهنیت‌ها نه از درون فرد ساخته می‌شوند، بلکه از طریق دستگاه‌های قدرت — مدرسه، بیمارستان، زندان، رسانه — شکل می‌گیرند.»

 


دوم

انتقاد روان‌شناختی: ساده‌سازی‌های خطرناک و کاهش‌گرایی روانی

 

در سطح روان‌شناختی، کتاب دوکِ مرتکب دو گناه مفهومی جدی می‌شود:

– کاهش موفقیت به یک متغیر روانی (ذهنیت)

– تجاهل از نقش مهارت‌ها، شرایط محیطی، و شانس

 

تحقیقات متعدد پس از انتشار این کتاب، از جمله مطالعه‌ی 2021 دانشگاه کیمبریج، نشان داده‌اند که «ذهنیت رشد» تأثیر آماری ضعیفی بر پیشرفت

تحصیلی دارد — به‌ویژه در جوامع با نابرابری اقتصادی بالا. یعنی همان‌جایی که کتاب بیشترین فروش را دارد، کمترین اثربخشی را دارد!

علاوه بر این، دوکِ افراد را به دو دستهٔ خوب (ذهنیت رشد) و بد (ذهنیت ثابت) تقسیم می‌کند. این دوگانگی، شبیه به تقسیم‌بندی‌های اخلاقیِ قرون

وسطی است: گناهکار و نجیب‌زاده. اما روان‌شناسی مدرن می‌داند که انسان‌ها در موقعیت‌های مختلف، باورهای متفاوتی دارند. کسی ممکن است در

هنر ذهنیت رشد داشته باشد، ولی در ریاضیات کاملاً ثابت‌نگر باشد. ذهنیت یک سازهٔ پایدار و فراملی نیست، بلکه موقعیتی و روابطی است.

این ساده‌سازی، در عمل به سرزنش قربانی(victim-blaming) منجر می‌شود. کودکی که در آزمون شکست خورده، دیگر به دلیل سیستم آموزشی

ناعادلانه سرزنش نمی‌شود، بلکه می‌شنود: «تو ذهنیت رشد نداشتی!» — در حالی که همان دوکِ اعتراف می‌کند بسیاری از والدین و معلمان خود

ذهنیت ثابت دارند و این باورها را به نسل بعد منتقل می‌کنند. پس چرا کودک گناهکار است؟

 


 

سوم

نقد جامعه‌شناختی: فراموش کردن قدرت، سرمایه و نابرابری

 

اگر کتاب *«توانگران چگونه فکر می‌کنند»* را در ایران یا در یک کشور آفریقایی مطالعه کنیم، تناقض آن آشکار می‌شود. در جوامعی با ساختارهای اقتصادی سخت‌گیرانه، دسترسی نابرابر به فرصت‌ها، و سیستم‌های طبقاتی محکم، آیا واقعاً «ذهنیت» کلید موفقیت است؟

دوکِ، در کل کتاب، **هیچ‌گاه به واژه‌های «طبقه»، «نژاد»، «جنسیت»، یا «دسترسی» اشاره نمی‌کند**. گویی همه افراد در یک رقابت عادلانه شرکت کرده‌اند. اما بروس جنسن، جامعه‌شناس آموزش‌وپرورش، می‌گوید:
> «موفقیت تحصیلی سی و پنج درصد تحت تأثیر ذهنیت، و شصت و پنج درصد تحت تأثیر موقعیت اقتصادی-اجتماعی است.»

در ایران، جایی که تحریم‌ها، بیکاری جوانان، و ناپایداری اقتصادی هر روز فشار بر طبقه متوسط و پایین را افزایش می‌دهد، تبلیغ «ذهنیت رشد» به تنهایی، نه کمک می‌کند، بلکه **درد را پنهان می‌کند**. گویی اگر موفق نیستی، چون به اندازه‌ی کافی اراده نداشتی. در حالی که سیستم، فضای تنفسی برای اکثریت نمی‌گذارد.

اینجا است که کتاب از روان‌شناسی به **ایدئولوژی** تبدیل می‌شود. چرا به جای کوچک کردن ذهنیت، به بزرگ کردن ساختارها نمی‌پردازیم؟ چرا به جای گفتن «تفکر کن»، نمی‌گوییم «ساختار را تغییر بده»؟

 


چهارم

تحلیل اقتصاد سیاسی: ذهنیت رشد به مثابه ایدئولوژی نئولیبرالیسم

 

بسیاری نمی‌دانند که کتاب *Mindset* در سال 2006 — در اوج صعود نئولیبرالیسم — منتشر شد. این دوره، عصری بود که دولت‌ها به تدریج از مسئولیت‌های اجتماعی کناره می‌گرفتند و فرد را به عنوان «ریسک‌پذیر واحد اقتصادی» معرفی می‌کردند. در این دیدگاه، شکست فردی، دیگر شکست سیستم نبود، بلکه نتیجه‌ی «عدم انعطاف‌پذیری» فرد بود.

ذهنیت رشد، بدون اینکه مستقیماً بگوید، **این پیام نئولیبرال را با ظاهری روان‌شناختی منتقل می‌کند**:
> «اگر شکست خوردی، مقصر خودتی — نه سیستم.»

در این چارچوب، کارگر بیکار مقصر است چون «ذهنیت یادگیری» نداشته، دانشجوی ناتوان مقصر است چون «تلاش نکرده»، و کسب‌وکار شکست‌خورده مقصر است چون «نگرشش منفی بوده». در عین حال، ساختار اقتصادی، مالی و آموزشی که این شکست‌ها را مهندسی کرده، از حساب خارج می‌شود.

مارک فیشر، نظریه‌پرداز انتقادی، این پدیده را «کاپیتالیسم روان‌پوش» (psychologized capitalism) می‌نامد:
> «در کاپیتالیسم معاصر، هر بحران اجتماعی به یک مشکل روانی فردی تبدیل می‌شود. این کار از هرگونه تفکر سیاسی جمعی جلوگیری می‌کند.»

کتاب دوکِ، عمدتاً یا ناخواسته، این نقش را بازی می‌کند. به جای تشویق به اتحاد کارگری، سازمان‌دهی دانشجویی یا اصلاح ساختارهای آموزشی، به فرد می‌گوید: «درون خود را تغییر بده.» این، فراموشی از اصل اخلاقی: **«تو مسئولیتی نسبت به سیستمی داری که در آن زندگی می‌کنی.»**

 


نتیجه‌گیری

ذهنیت یا ساختار؟ راه‌حل‌های جمعی، نه فردی

*«توانگران چگونه فکر می‌کنند»* کتابی است که در سطح فردی الهام‌بخش به نظر می‌رسد، اما در سطح جمعی، مخرب است. چرا؟ چون مسائل ساختاری — نابرابری، تبعیض، تمرکز ثروت، فساد سیستمی — را به مشکلات روان‌شناختی فردی تقلیل می‌دهد.

ما نیاز نداریم که هر فرد «ذهنیت رشد» داشته باشد. ما نیاز داریم سیستم‌هایی داشته باشیم که **ذهنیت رشد را ممکن سازند**. مدرسه‌هایی با معلمان آموزش‌دیده، اقتصادی با فرصت‌های واقعی، و فضایی سیاسی که نقد سازنده را سرکوب نکند.

در پایان، سخنی از یکی از بزرگان فکر معاصر را بیاوریم — بدون نام‌بردن:
> «آزادی فرد در گرو آزادی جمع است. تا زمانی که ساختار‌ها زنجیرهای از نابرابری باشند، هیچ ذهنیتی نمی‌تواند واقعاً رشد کند.»

نقد رادیکال بر این کتاب، نه به خاطر رد کامل آن، بلکه برای **بازگرداندن تعادل** است: بین فرد و جامعه، بین روان و ساختار، بین اراده و شرایط. زیرا بدون این تعادل، هر چقدر هم «ذهنیت رشد» داشته باشیم، در برابر دیوارهای بزرگ نابرابری، ناتوان خواهیم ماند.

 

دکتر مازیار میر

نوشته های مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید