ما به کسب و کارهای نوپا کمک می کنیم تا حرفه ای شوند.

ما به کسب و کارهای نوپا کمک می کنیم تا حرفه ای شوند.

درباره بنیاد میر

ارائه خدمات مشاوره

بنیاد دکتر مازیار میر، همراه حرفه‌ای شما در مسیر مشاوره انتخاباتی، آموزش تخصصی املاک و برندسازی شخصی.

آیا عباس‌منش کلاهبردار است

خانه » مقالات » آیا عباس‌منش کلاهبردار است

آیا عباس‌منش کلاهبردار است

ایا عباس‌منش کلاهبردار است
اسم عباس‌منش در لیست روانشناسان غیر قانونی انجمن روانشناسی ایران

نوشته دکترمازیارمیر محقق و‌پژوهشگر

اسطوره‌سازی موفقیت در عصر نابرابری

نقدی بر پدیده‌ی پکیج‌فروشان موفقیت و مورد عباس‌منش

پیش‌درآمد

جامعه‌ی در حسرت، صنعت آرزو

در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهرهای ایران، روی دیوارها اغلب می‌توان دو نوع آگهی را دید: نخست، تبلیغات کلاس‌های کنکور با وعده‌ی «تحصیل در بهترین دانشگاه‌ها»؛ دوم، پوسترهای سمینارهای موفقیت با شعار «ثروتمند شدن در شش ماه». این دو تصویر، دو روی سکه‌ی یک آرزوی جمعی هستند: فرار از وضع موجود. اما دومی پیچیدگی خطرناکی دارد—وعده‌هایی که نه از مسیر تحصیلات رسمی، که از گذراندن دوره‌های غیررسمی و خرید پکیج‌های دیجیتال محقق می‌شود. در رأس این صنعت عظیم، نام‌هایی چون سیدحسین عباس‌منش قرار دارد: مردی که از رانندگی تاکسی به زندگی در فلوریدا رسیده و اکنون خود به کالایی زنده از این رویای دست‌یافتنی تبدیل شده است.

این نوشتار قصد دارد با کنار زدن پرده‌ی درخشان این نمایش، به عمق مکانیسم‌های اقتصادی-روانشناختی آن نفوذ کند و نشان دهد چگونه این پدیده، تنها یک شیادی ساده نیست، بلکه نشانه‌ی بیماری عمیق‌تری در جامعه‌ی ماست: بیماری‌ای که در آن «امید» به کالایی پررقابت تبدیل شده و «موفقیت» از مسیر مشارکت جمعی به حراجی فردگرایی افراطی سپرده شده است.

بخش اول: آناتومی یک اسطوره‌ی پسامدرن

۱. روایت‌سازی اسطوره‌ای: از خاک برخاستن

عباس‌منش—و بسیاری مانند او—خود را نه صرفاً یک مدرس، که یک «اثبات زنده» می‌دانند. روایت زندگی آنان همیشه از الگوی مشخصی پیروی می‌کند: «من از پایین‌ترین نقطه شروع کردم (راننده تاکسی، کارگر ساده، بیکار)؛ رازهایی را کشف کردم؛ اکنون به اوج رسیده‌ام؛ و می‌خواهم این رازها را به تو هم بیاموزم.» این روایت، سه کارکرد عمده دارد:

اول: ایجاد همذات‌پنداری با مخاطبِ ناراضی. مخاطب باور می‌کند که اگر او—با آن نقطه‌ی شروع پایین—توانسته، پس من هم قطعاً می‌توانم.

دوم: ایجاد حس فوریت و انحصار. «این رازها را کسی به شما نمی‌گوید، چون ثروتمندان نمی‌خواهند شما ثروتمند شوید.» این گزاره، توهم یک «توطئه‌ی سکوت» جهانی را ایجاد می‌کند و فروشنده را به یگانه منجی تبدیل می‌کند.

سوم: حذف نظاممند شانس و ساختار. در این روایت‌ها هرگز از نقش شانس، روابط خانوادگی، موقعیت تاریخی خاص، یا سرمایه‌ی اجتماعی اولیه صحبتی نمی‌شود. موفقیت، کاملاً حاصل اراده‌ی فردی و به کارگیری «فرمول» صحیح تصویر می‌شود.

۲. کالایی‌سازی دانش: از خرد به شبه‌خرد

عباس‌منش و هم‌صنفانش، با مهارتی حیرت‌آور، مفاهیم پیچیده‌ی روانشناسی، فلسفه، مدیریت و حتی فیزیک کوانتوم را به بسته‌های ساده‌شده و قابل فروش تبدیل می‌کنند. «قانون جذب»، «ویژوالیزیشن»، «تلقین به ضمیر ناخودآگاه»، «انرژی کائنات»—این مفاهیم که ریشه در سنت‌های فکری مختلف (و گاه متناقض) دارند، در دستگاه فکری آنان به دستورالعمل‌هایی مکانیکی و بی‌زمان تبدیل می‌شوند.

نکته‌ی تراژیک اینجاست: بسیاری از این ایده‌ها، ریشه در اندیشه‌هایی دارند که ذاتاً علیه مصرف‌گرایی و ماده‌باوری هستند (مانند برخی مکاتب عرفانی)، اما در این بسته‌بندی جدید، دقیقاً به ابزاری برای مصرف‌گرایی بیشتر تبدیل می‌شوند. هدف نهایی، نه روشنگری، که خرید پکیج بعدی است.

۳. ایجاد زبانی نوین: گفتمان «موفقیت‌سازی»

این گفتمان، واژگان خود را می‌آفریند و جهان را با آن مفاهیم بازتعریف می‌کند:

· شکست: نه یک بخش طبیعی از فرآیند یادگیری، که نشانه‌ی «ذهنیت فقیر» یا «عدم تطابق با ارتعاش ثروت».
· فقر: نه یک وضعیت اقتصادی-اجتماعی پیچیده، که یک «بیماری ذهنی».
· پرسشگری: نه مبنای خردورزی، که نشانه‌ی «مقاومت درونی در برابر موفقیت».
· عوامل ساختاری (مانند تورم، تحریم، تبعیض): نه واقعیت‌هایی تعیین‌کننده، که «بهانه‌هایی برای افراد ضعیف».

این بازتعریف زبانی، سلاحی قدرتمند است. هر منتقدی نه به عنوان یک متفکر، که به عنوان فردی «منفی»، «حسود» یا «ناکارآمد» طرد می‌شود.

بخش دوم: اقتصاد سیاسی یک رویا

۱. مدل کسب‌وکار: فروش چرخه‌ی معیوب امید

مدل درآمدزایی این افراد، نمونه‌ای درخشان از سرمایه‌داری هیجانی در عصر دیجیتال است. در این مدل:

· محصول اصلی، امید است. مشتری، پول را نه برای یک کالای ملموس، که برای احساس امیدواری به آینده می‌پردازد.
· شکست مشتری، تداوم کسب‌وکار است. اگر فرمول ارائه‌شده جواب نداد، تقصیر نه از فرمول، که از «اجرای نادرست» مشتری است. راه‌حل؟ خرید پکیج پیشرفته‌تر یا شرکت در دوره‌ی حضوری گران‌تر.
· بازاریابی، خود بخشی از محصول است. نمایش ثروت، زندگی لاکچری و دستاوردهای ظاهری فروشنده، بخشی از برهان اوست: «ببین که روش من جواب داده!» این نمایش دائمی، شکاف عاطفی بین واقعیت مخاطب و آرزوی او را عمیق‌تر می‌کند.

۲. جامعه‌شناسی مخاطب: طبقه‌ی متوسط تحت فشار

مخاطبان اصلی این پکیج‌ها، طبقه‌ی متوسط و متوسط‌به‌پایین ایرانی هستند که:

· از یک سو، تحت فشار اقتصادی شدید (تورم، بیکاری، نبود امنیت شغلی) قرار دارند.
· از سوی دیگر، هنوز به ارزش‌هایی مانند «پیشرفت»، «تحصیلات» و «ترقی فردی» باور دارند.
· و از سویی سوم، احساس می‌کنند نهادهای سنتی (دولت، خانواده، سیستم آموزشی) پاسخگوی نیازهای آنان نیستند.

این سه عامل، آنان را به سوی «راه‌حل‌های سریع فردی» سوق می‌دهد. پکیج موفقیت، در واقع یک «سیاست خصوصی‌سازی امید» است: دولت و جامعه نمی‌توانند به تو امید بدهند، پس تو باید امیدت را از بازار بخری.

۳. فرار سرمایه‌ی مالی و شناختی

عباس‌منش در فلوریدا زندگی می‌کند. این تنها یک جزئیات بی‌اهمیت نیست؛ این نماد نهایی پارادوکس است. پولی که از جیب شهروند ایرانیِ تحت‌تحریم خارج می‌شود، در نهایت به اقتصاد کشوری دیگر تزریق می‌گردد. اما آسیب عمیق‌تر، خروج «سرمایه‌ی شناختی» است. انرژی ذهنی، زمان و توجه جوانانی که می‌توانست صرف یادگیری مهارت‌های واقعی، مشارکت اجتماعی یا حتی استراحت شود، صرف تمرین‌های انتزاعی و گوش کردن به وعده‌های توخالی می‌گردد.

بخش سوم: آسیب‌شناسی روانی-اجتماعی

۱. سرزنش قربانی: خشونت نمادین نوین

پیام اصلی این گفتمان آن است: «اگر فقیر هستی، ذهن فقیر داری.» این، شکل مدرنی از «خشونت نمادین» است. فردی که تحت تأثیر عوامل ساختاری بیرون از کنترل خود (مثل تبعیض سیستماتیک، اقتصاد بیمار، شبکه‌های فاسد) در فقر گیر کرده، نه تنها حمایت نمی‌شود، بلکه متهم می‌شود که «باورهای محدودکننده» دارد. این امر منجر به:

· افزایش اضطراب و افسردگی: بار مشکلات واقعی، مضاعف می‌شود توسط بار احساس گناه.
· تضعیف همبستگی اجتماعی: اگر فقر تقصیر خود فرد است، دیگر نیازی به احساس مسئولیت جمعی یا حمایت از محرومان نیست.
· انکار واقعیت: واقعیت‌های عینی اجتماعی نادیده گرفته می‌شوند.

۲. ترویج روانشناسی زرد و تخریب اعتماد به روانشناسی علمی

عنوان «دکتر» یا «روانشناس» که بسیاری از این افراد برای خود استفاده می‌کنند—غالباً با مدارک مشکوک یا از دانشگاه‌های غیرمعتبر—آسیب مهلکی به حرفه‌ی روانشناسی می‌زند. شهروند عادی نمی‌تواند تفاوت بین «روانشناسی مبتنی بر شواهد» (که برای اختلالات پیچیده، درمان‌های طولانی‌مدت و مبتنی بر پژوهش پیشنهاد می‌کند) و «شبه‌روانشناسی موفقیت‌ساز» (که وعده‌های سریع و قطعی می‌دهد) را تشخیص دهد. نتیجه، بی‌اعتمادی عمومی به روانشناسی به عنوان یک علم، و افتادن افراد نیازمند به کمک واقعی، در دام شارلاتان‌هاست.

۳. بازتولید ایدئولوژی نئولیبرال: سیاست‌زدایی از رنج

ایدئولوژی نئولیبرال در هسته‌ی خود می‌گوید: همه‌چیز یک بازار است، و انسان‌ها بنگاه‌های اقتصادی انفرادی هستند. گفتمان پکیج‌فروشان، دقیقاً همین ایدئولوژی را در سطح روان فردی تزریق می‌کند:

· رنج تو، یک «مشکل مدیریت شخصی» است، نه یک «مسئله‌ی سیاسی-اجتماعی».
· راه‌حل، «خرید یک محصول» است، نه «سازمان‌یابی جمعی» برای تغییر قوانین.
· جامعه‌ی آرمانی، جامعه‌ای است که در آن «هر کس ساز خود را می‌زند»، نه جامعه‌ای که در آن «همبستگی اجتماعی» وجود دارد.

این فرآیند، سیاست‌زدایی از رنج است. خشم مشروع از بی‌عدالتی، به حس شرم فردی تبدیل می‌شود.

بخش چهارم: چرا ایران؟ بستر تاریخی-فرهنگی یک اپیدمی

۱. گذار ناقص و شوک‌های پیاپی

ایران معاصر، جامعه‌ای است که چندین «گذار» ناتمام را همزمان تجربه می‌کند: گذار از سنت به مدرنیته، از اقتصاد دولتی به بازار، از انزوای نسبی به جهان‌گرایی اجباری. این گذارهای همزمان و اغلب بدون برنامه، احساس «آنومی» (بی‌هنجاری) را شدید کرده است. قواعد قدیمی کار نمی‌کنند، قواعد جدید شفاف و عادلانه به نظر نمی‌رسند. در چنین موقعیتی، وعده‌ی یک «قاعده‌ی ساده و جهان‌شمول برای موفقیت» جذابیتی قوی دارد.

۲. گسست نسل‌ها و افول اتوریته‌ی سنتی

نسل جوان امروز ایران، اغلب نمی‌تواند مسیر زندگی والدین خود (اشتغال دائمی، خرید مسکن در جوانی، بازنشستگی مطمئن) را تکرار کند. این گسست، به افول اتوریته‌ی نسلی و سنتی منجر شده است. پکیج‌فروشان موفقیت، خود را به عنوان «مراجع جدید اتوریته» ارائه می‌دهند: اتوریته‌ای که نه بر سنت، که بر «نتایج آشکار» (نمایش ثروت) استوار است.

۳. رؤیای ایرانی و تحریم آن

در اعماق فرهنگ ایرانی، رؤیای «زندگی خوب»—که اغلب با تصاویر غربی پیوند خورده—وجود دارد. اما تحریم‌ها و محدودیت‌ها، دسترسی فیزیکی به آن «زندگی خوب» را برای اکثر مردم غیرممکن ساخته است. پکیج‌های موفقیت، یک «تحریم‌شکنی شناختی» ارائه می‌دهند: «تو می‌توانی در حالی که در ایران هستی، به سبک زندگی آمریکایی فکر کنی و به آن برسی.» این یک فرار روانی از جغرافیای محدودکننده است.

بخش پنجم: نقد رادیکال و راه‌های برون‌رفت: فراسوی فردگرایی

یک نقد رادیکال، به دنبال نشان دادن ایرادات نیست، بلکه به دنبال برملا کردن ریشه‌های ایدئولوژیک و ارائه‌ی آلترناتیوی ریشه‌ای است.

۱. نقد رادیکال: موفقیت به مثابه ایدئولوژی

از منظر رادیکال، گفتمان موفقیت فردی، یک «ایدئولوژی سلطه» است. عملکرد آن اینگونه است:

· پنهان‌سازی: نابرابری ساختاری را پنهان می‌کند و آن را به عنوان نتیجه‌ی شایستگی فردی نشان می‌دهد.
· توجیه‌گری: نظم موجود ناعادلانه را توجیه می‌کند. اگر کسی ثروتمند است، لایق آن است؛ اگر کسی فقیر است، سزاوار آن. بنابراین، هیچ نیازی به تغییر نظم اجتماعی نیست.
· انضباط‌بخشی: افراد را وادار می‌کند تا خود را بی‌وقفه زیر نظر بگیرند، ارزیابی کنند و «بهبود» بخشند—همیشه مطابق معیارهای تعیین‌شده توسط بازار.
· مهار انرژی رهایی‌بخش: خشم و نارضایتی از وضع موجود را به جای آنکه به سمت کنش جمعی هدایت کند، به سونگرایی افراطی و تلاش برای «جایگیری بهتر در سیستم» سوق می‌دهد.

۲. آلترناتیو اول: بازتعریف «موفقیت» به مثابه مفهومی جمعی

ما نیازمند تعریف دموکراتیک‌تری از موفقیت هستیم. موفقیت نمی‌تواند صرفاً در انباشت ثروت شخصی و فرار از جامعه تعریف شود. موفقیت می‌تواند شامل این موارد باشد:

· توانایی زندگی با کرامت در جامعه‌ی خود.
· سهم داشتن در بهبود زندگی دیگران (هم‌چون معلمی خوب بودن، پرستاری دلسوز بودن، یا والدینی مسئول بودن).
· مشارکت در ایجاد نهادهای جمعی که برای همه امکان زندگی بهتری فراهم کنند (مانند تعاونی‌ها، اتحادیه‌ها، سازمان‌های مردمنهاد).
این بازتعریف،موفقیت را از انحصار «برندگان» بازار خارج کرده و آن را به تجربه‌ای مشترک و انسانی تبدیل می‌کند.

۳. آلترناتیو دوم: آموزش انتقادی به جای آموزش فرمولی

به جای خرید فرمول‌های آماده، باید «سواد انتقادی» را گسترش داد: توانایی تحلیل رسانه، درک اقتصاد سیاسی، شناخت مکانیسم‌های ایدئولوژیک، و تفکر سیستمی. این نوع آموزش، افراد را به جای مصرف‌کننده‌ی منفعل فرمول، به «سوژه‌های فعال» تبدیل می‌کند که می‌توانند جهان خود را تحلیل کنند و در تغییر آن مشارکت داشته باشند.

۴. آلترناتیو سوم: سازمان‌یابی اقتصادی واقعی

اگر مشکل، اقتصادی است، راه‌حل واقعی نیز باید اقتصادی—و جمعی—باشد. به جای سرمایه‌گذاری روی پکیج انفرادی، انرژی و سرمایه‌ی کوچک مردم می‌تواند در قالب‌هایی مانند:

· تعاونی‌های تولید و مصرف: که سود را میان اعضا تقسیم می‌کنند و از استثمار جلوگیری می‌کنند.
· صندوق‌های قرض‌الحسنه مردمی: که وام‌های کوچک بدون بهره را ممکن می‌سازند.
· باشگاه‌های مهارت‌آموزی داوطلبانه: که در آن افراد مهارت‌های واقعی خود را به یکدیگر آموزش می‌دهند.
متمرکز شود.این راه‌حل‌ها، اگرچه کندتر و کمتر هیجان‌انگیزند، اما پایدار و دموکراتیک هستند.

نتیجه‌گیری: از رویای فردی به پروژه‌ی جمعی

سیدحسین عباس‌منش در فلوریدا، تنها یک نفر نیست؛ او نماد یک وسوسه‌ی جهانی است: وسوسه‌ی یافتن راه میان‌بری جادویی که بار مسئولیت ساختارهای پیچیده را از دوش ما بردارد و همه‌چیز را به انتخاب فردی تقلیل دهد. اما حقیقت این است: ما در شبکه‌ای به هم‌تنیده از روابط اجتماعی زندگی می‌کنیم. فقر، بیکاری، و نابرابری، پیش از آنکه حالتی ذهنی باشند، واقعیت‌هایی عینی و ساختاری هستند که نیازمند اقدام جمعی هستند.

ستایش «خودی‌ساخته» و طرد «شکست‌خورده»: قهرمان‌سازی در بستر بحران

گفتمان حاکم بر بازاریابی پکیج‌های موفقیت، به شکل خطرناکی در حال بازتعریف ارزش انسان بر اساس یک معیار تقلیل‌یافته است: توانایی تولید ثروت و نمایش آن. در این پارادایم، شخصی که با فروش دوره‌های آموزشی به ثروتی انبوه دست یافته، به یک «قهرمان» و «الگوی تمام‌عیار» تبدیل می‌شود. تمامی صفات انسانی دیگر—مهربانی، صداقت، تعهد اجتماعی، تولید علم یا هنر ناب—در سایه این یک ارزش قرار می‌گیرند. همزمان، کسی که در این مسابقه پیروز نشده یا اساساً به دنبال تعریف دیگری از زندگی است، به حاشیه رانده می‌شود. او ممکن است یک پرستار فداکار، یک معلم دلسوز یا یک کشاورز زحمت‌کش باشد، اما در روایت غالب، «ناموفق» یا «بی‌انگیزه» قلمداد می‌گردد. این فرآیند، نوعی خشونت نمادین سیستماتیک است که کرامت ذاتی مشاغل و زندگی‌های غیرنمایشی را تخریب می‌کند و اضطراب وجودی عمیقی را در جامعه می‌پراکند: «اگر ثروتمند نیستی، ارزشی نداری.»

بخش ششم: شبه‌روانشناسی به مثابه اپیمیک فرهنگی

این پدیده را باید فراتر از یک کلاهبرداری ساده، یک اپیدمی فرهنگی دانست که با شبه‌علم، خود را موجه می‌سازد.

۱. علم‌زدایی و گسترش تفریق جادویی:
این آموزش‌ها با استفاده ناقص و تحریف‌شده از اصطلاحات علمی(مانند «کوانتوم»، «نورون‌های آینه‌ای»، «ارتعاش»)، اعتماد مخاطب را جلب می‌کنند. آن‌ها پیچیدگی‌های ذهن انسان، تعاملات اجتماعی و سیستم‌های اقتصادی را به «فرمول‌هایی ساده» تقلیل می‌دهند. این امر در بلندمدت به علم‌زدایی جامعه دامن می‌زند. وقتی افراد باور کنند مسائل پیچیده‌ی روانی-اجتماعی با جملات تاکیدی روزانه حل می‌شوند، دیگر نیازی به مطالعات عمیق، پژوهش‌های دانشگاهی یا مشاوره‌های تخصصی طولانی‌مدت نمی‌بینند. این نوع تفکر، تفریق جادویی را ترویج می‌دهد: باوری که طبق آن می‌توان بدون طی فرآیندهای منطقی و پرداخت هزینه‌های واقعی (زمان، تحصیل، تمرین مداوم)، به نتیجه‌ای بزرگ دست یافت.

۲. تخریب مفهوم «تلاش»:
در گفتمان سنتی و حتی مدرنِمبتنی بر مهارت، تلاش به معنای تمرین متمرکز، یادگیری از خطاها و توسعه‌ی تدریجی شایستگی‌هاست. اما در گفتمان پکیج‌فروشان، «تلاش» اغلب به «تکرار جملات مثبت»، «ویژوالایز کردن ثروت» و «خرید دوره‌ی بعدی» تبدیل می‌شود. این بازتعریف، جوانان را از سرمایه‌گذاری روی سخت‌کوشی واقعی (که کسل‌کننده و زمان‌بر است) منصرف کرده و به سمت سخت‌کوشی نمایشی (که سریع و هیجان‌انگیز به نظر می‌رسد) سوق می‌دهد.

بخش هفتم: پاسخ‌های ممکن: از مقاومت فردی تا اصلاح ساختاری

مقابله با این پدیده‌ی چندوجهی، نیازمند اقدام همزمان در سطوح مختلف است.

۱. در سطح فردی و خانوادگی: فرهنگ‌سازی انتقادی

· پرورش سواد رسانه‌ای عمیق: باید به کودکان و نوجوانان آموخت که چگونه انگیزه‌های پنهان پشت تبلیغات (فروش، شهرت، قدرت) را شناسایی کنند. هر محتوایی که وعده‌ی دگرگونی سریع می‌دهد، باید با نشانه‌ی سؤال بزرگ دیده شود.
· بازتعریف قصه‌های موفقیت در خانواده: به جای ستایش صرف ثروت و ظواهر، می‌توان از کسانی تجلیل کرد که در سکوت، کار شرافتمندانه می‌کنند، روابط سالم می‌سازند، به جامعه‌ی خود خدمت می‌کنند یا در شرایط دشوار، پایداری و شرافت خود را حفظ می‌کنند.
· ارج‌نهادن به مسیرهای تدریجی: موفقیت در کسب مهارت‌های فنی، هنری یا علمی که سال‌ها زمان می‌برد، باید مجددا ارزشمند شناخته شود.

۲. در سطح مدنی و اجتماعی: ساختن نهادهای جایگزین

· راه‌اندازی پلتفرم‌های دانش مشترک غیرانتفاعی: ایجاد شبکه‌هایی آنلاین و آفلاین که در آن متخصصان واقعی (روانشناسان، اقتصاددانان، کارآفرینان باتجربه) دانش خود را به صورت رایگان یا با هزینه‌ای ناچیز در اختیار عموم بگذارند. این امر «انحصار دانش» را از دست دلالان موفقیت خارج می‌کند.
· تقویت تعاونی‌ها و اقتصاد اجتماعی: همان‌گونه که در مقاله اشاره شد، حمایت از نهادهای اقتصادی که بر مبنای همکاری، شفافیت و تقسیم سود شکل می‌گیرند، عملی‌ترین آلترناتیو در برابر رقابت افراطی فردگرایانه است. این نهادها امید را بر پایه‌ی واقعیت‌های ملموس بنا می‌کنند.
· روزنامه‌نگاری تحقیقی و شفافیت‌آفرینی: رسانه‌های مستقل می‌توانند با تحقیق در مورد منابع درآمد، ادعاهای علمی و نتایج واقعی دوره‌های این چهره‌ها، پرده از واقعیت بردارند و به شهروندان در تصمیم‌گیری آگاهانه کمک کنند.

۳. در سطح حرفه‌ای و قانونی: تنظیم مقررات و مسئولیت‌پذیری

· الزام به شفافیت: پلتفرم‌های پخش محتوا (مانند اینستاگرام، تلگرام، سایت‌های فروش دوره) می‌توانند سیاست‌هایی اعمال کنند که ارائه‌دهندگان را ملزم به درج واضح مدارک تحصیلی مرتبط، ذکر محدودیت‌های دوره‌ها و خودداری از وعده‌های غیرواقع‌بینانه کند.
· فعالیت صنف روانشناسان و مشاوران: نهادهای صنفی روانشناسی باید به صورت فعال‌تر با استفاده‌ی غیراخلاقی و غیرعلمی از اصطلاحات روانشناسی مقابله کنند و مرز بین «مشاوره» و «مربی‌گری موفقیت» را به وضوح برای عموم تعریف نمایند.
· حمایت از شکایات مصرف‌کنندگان: ایجاد سازوکارهای ساده برای کسانی که احساس می‌کنند مورد اغفال قرار گرفته‌اند، می‌تواند از گسترش بی‌ضابطگی بکاهد.

نتیجه‌گیری پایانی دکتر میر

انتخاب آینده؛ بازار وحشی امید یا همبستگی عقلانی؟

پدیده‌ی «عباس‌منش‌ها» و امثال او، یک آینه‌ی شکسته در برابر جامعه‌ی ما گرفته‌اند. تصویری که در این آینه می‌بینیم، تصویر جامعه‌ای است که از یک سو زیر فشار مادی و سرکوب آرزوها له شده، و از سوی دیگر، در طوفان تصاویر فریبنده‌ی زندگی «دیگران» در شبکه‌های اجتماعی دست‌وپا می‌زند. در این میانه، صنعت «امیدفروشی» رشد می‌کند چون پاسخ ساده‌ای به پرسش‌های پیچیده می‌دهد.

اما این پاسخ، یک درمان واهی و در نهایت، یک سم است. سم فردگرایی افراطی که پیوندهای اجتماعی را می‌گسلد، سم مصرف‌گرایی که معنای زندگی را در مالکیت اشیاء خلاصه می‌کند، و سم شبه‌علم که قدرت اندیشه‌ی نقاد را تحلیل می‌برد.

راه برون‌رفت، نه در انکار آرزوهای مردم، که در هدایت این آرزوها به مسیرهای واقعی و جمعی است. به جای خرید رویای زندگی در فلوریدا، می‌توان رویای ساختن محله‌ای بهتر، مدرسه‌ای توانمندتر، یا کسب�وکاری تعاونی و پایدار را پروراند. این رویاها کمتر درخشان جلوه می‌کنند، اما ریشه در خاک واقعیت دارند.

آینده به این انتخاب بستگی دارد: آیا اجازه می‌دهیم «بازار» وحشی و تنظیم‌نشده، آخرین دارایی مردم یعنی «امید» آنان را نیز ببلعد و به کالایی برای سود شخصی عده‌ای معدود تبدیل کند؟ یا شجاعت به خرج می‌دهیم و با همبستگی عقلانی، نهادهایی می‌سازیم که امید را بر اساس آموزش واقعی، فرصت‌های عادلانه و مشارکت جمعی بنا کنند؟

پاسخ به این پرسش، سرنوشت‌ساز است. انتخاب اول، ما را به جامعهای از افراد تنها، مضطرب و در عین حال متوهم تبدیل می‌کند که شکست خود را به پای کم‌ارادگی خود می‌نویسند و پیروزی دیگران را حاصل رازهایی جادویی می‌پندارند. انتخاب دوم، اگرچه دشوار و پرزحمت است، اما می‌تواند بار دیگر مفهوم پیشرفت را با کرامت انسانی، اخلاق و عدالت پیوند بزند و مسیری را ترسیم کند که در آن، موفقیت یک فرد، نه با فرار از جامعه که با مشارکت در آبادانی آن معنا می‌یابد.

دکترمازیارمیر محقق و‌پژوهشگر

دکتر مازیار میر

نوشته های مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید