خلاصه کتاب مجمع الجزایر گولاگ نوشته الکساندر سولژنیتسین
خلاصه کتاب مجمع الجزایز گولاک
#مای_پادکست
پادکست من
مای پادکست پادکستی برای تمام فصول
نگارش خرداد ۱۳۸۹ به روز رسانی مرداد ۱۳۹۹
به قلم دکتر مازیار میر مشاور عالی انتخابات
info@mazyarmir.com
https://www.aparat.com/mazyarmir
https://www.aparat.com/zabane_badan
https://www.instagram.com/mazyare_mir
مجمع الجزایر گولاگ مجموعه تحقیقاتی هنری- تاریخی آلکساندر سولژنیتسین دربارهٔ رژِیم سرکوبکننده شوروی درسالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۵۶میباشد.
کتاب «مجمع الجزایر گولاگ» نوشته «آلکساندر سولژنیتسین» نویسنده روسی برنده جایزه نوبل، که تاریخ انتشار آن به بیش از ۴۰ سال پیش بازمیگردد، به عنوان کتاب
درسی هم بصورت اجباری برای تدریس در دبیرستانهای روسیه معرفی شد. این کتاب به زبان فارسی ترجمه شده و با مشخصات زیر به چاپ رسیدهاست:
سولژنیتسین، آلکساندر ایسایویچ، مجمع الجزایر گولاگ، ترجمه عبدالله توکل،
تهران: سروش (انتشارات صدا و سیما)، ۱۳۶۶؛ ویرایش دوم: ۱۳۶۷.
وقتی برای بار اول در ابتدای دهه ۷۰ کتاب به دست من رسید از خواندن ان مبهوت شدم احساساتی غیر قابل باور که تاکنون هرگز تجربه نکرده بودم.

اما به راستی گولاگ چیست؟
اداره کل اردوگاههای کار و اصلاح که سرواژه آن به زبان روسی واژه «گولاگ» را تشکیل میداد، نام نهادی بود که اردوگاههای کار اجباری در
نواحی دور افتاده اتحاد جماهیر شوروی از قبیل سرزمین سردسیر و یخبندان سیبری و استپهای قزاقستان،
بیابانهای ترکمنستان را در زمان حکومت ژوزف استالین اداره میکرد.
محکومین سیاسی که حدود یک دهم شهروندان شوروی شامل محکومین عادی و سیاسیون دراردوگاههای
کار اجباری به سر بردند، در زمان استالین سه چهارم افسران و تمام پیشکسوتان کمونیست و یاران لنین بجز خود
استالین محاکمه و به جرم خیانت اعدام شدند یا با یک درجه تخفیف محکوم به کار اجباری در گولاگ شدند در
ضمن تمام افراد خانواده محکومین به جرم خیانت زندانی میشدند، حتی کودکان و سالخوردگان را نیز شامل
میشد. بسیاری از زندانیان از سرما، گرسنگی و خستگی جان باختند.
یک ایرانی در گولاگ شوروی
الکساندر سولژنیتسین و مجمع الجزایر گولاگ
عطاءالله صفوی معروف به عطا صفوی (۱۳۰۵ در ساری – ۶ خرداد ۱۳۹۱ در تورنتو) پزشک اورولوژ جراح ایرانی، از اعضای حزب توده ایران و از
بازماندگان اردوگاه کار اجباری در دوران ژوزف استالین بود.
صفوی از دههها پیش، بین ایرانیان ساکن اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سابق به دلیل گذراندن سالها زندان و کار طاقتفرسا در
اردوگاههای کار اجباری استالینی شناخته شده بود. بعد از چاپ خاطرات او تحت عنوان «در ماگادان کسی پیر نمیشود» نام او بین ایرانیان داخل
و خارج ایران هم پیچید. صفوی دههها به عنوان یک پزشک به نام و خوشنام در جمهوری تاجیکستان مورد احترام مردم آن کشور بود.
پانزدهسال پیش، رهبران وقت اتحاد جماهیر شوروی سابق و در رأس آنها میخاییل گورباچف، در پی بروز تحولات عمیق در جامعه جهانی و نیز
ضرورت انجام اصلاحات درون حکومتی، به اعمال تدریجی تغییراتی در ساختار سیاسی ـ اجتماعی حکومت کمونیستی شوروی روی آوردند که
بعدها به گفته گورباچف “نوسازی نظام سوسیالیستی کشور شوراها” لقب گرفت.

خط مشی اصلاحات سیاسی و اقتصادی (پروسترویکا و گلاسنوست) که گورباچف در دهه ۱۹۸۰ آنها را اعلام و اعمال کرد، عمدتاً حاصل اصلاحات
دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ نیکیتا خروشچف (دبیر اول وقت حزب کمونیست شوروی و جانشین استالین) و نیز آلکسی کاسیگین بود که به مرور
رهبران بعدی حزب را موظف به رشد و توسعه فضای دموکراتیک در سطح کشور و رابطه متعامل با دیگر همپیمانان کرد. این تغییرات بهتدریج به
بازگشت اروپای مرکزی و شرقی به استقلال خود فارغ از دخالت الگوی کمونیستی شوروی و سرانجام فروپاشی این کشور بهعنوان اتحاد میان
جمهوریهای شانزدهگانه آن انجامید. جهان پس از فروپاشی شوروی التهابات جدی دیگری را در عرصه روابط بینالملل تجربه کرد؛ التهاباتی
مبتنی بر اندیشه نظام نوین جهانی به رهبری امریکا که در حال حاضر نمونه عراق را میتوان محصول آن دانست.
همزمان با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و مهاجرت بسیاری از اتباع و مهاجران ساکن در این سرزمین، ناگفتههای بسیاری از چگونگی مدیریت
سیاسی و اجتماعی حاکمان و دولتمردان کمونیست این کشور با تودههای مردم، فعالان حزبی و مخالفان سیاسی فاش شد و تصویری دیگر از
دیدگاه حاکم بر اردوگاه زحمتکشان جهان [لقبی که احزاب کمونیست کشورهای تابع حزب کمونیست شوروی به این کشور داده بودند] به
افکارعمومی جهانیان بخشید؛ تصویری برخاسته از عملکرد رهبرانی همچون استالین که برای دهههای متمادی با ایجاد حکومت خفقان و
وحشت، اختناقی گسترده و غیرانسانی را در یکی از پهناورترین سرزمینهای جهان حاکم کرد.کتاب “در ماگادان کسی پیر نمیشود”، فارغ از هر
نوع ادعای نقدعلمی علیه مبانی ایدئولوژیک کمونیسم، به بازگویی صرف خاطرات یک ایرانی عضو حزبتوده و هوادار ندیشههای مارکسیستی
معطوف به برتری شوروی میپردازد.این کتاب دربردارنده یادماندههای دکترعطاءالله صفوی از اعضای سابق سازمان جوانان حزبتوده است که
همزمان با بروز تحولات سیاسی دهه بیست شمسی در ایران تصمیم به خروج غیرمجاز از ایران و مهاجرت موقت به شوروی میگیرد.این کتاب را
میتوان به نوعی جلد دوم کتاب “خانه دایی یوسف” نوشته اتابک فتحاللهزاده از اعضای سابق سازمان چریکهای فدایی خلق (اکثریت) دانست
که در پی بستهشدن فضای سیاسی ایران در ابتدای دهه شصت شمسی ناگزیر به مهاجرت به شوروی سابق شد و بعدها خاطرات خود را از
هفتسال اقامت در شوروی درقالب نقد نظام سیاسی این کشور به رشته تحریر درآورد. کتاب “در ماگادان کسی پیر نمیشود” هم به تشویق
فتحاللهزاده توسط عطاءالله صفوی نگاشته شده است. نویسنده تأکید میکند که خاطراتش را از آن روی مینویسد که جوانان هموطنش با خواندن
آن، اشتباه نسل پیشین را تکرار نکنند و نیز بدانند که نسلهای قبلی در راه پایبندی به آرمانهایشان چه کشیدند.
الکساندر سولژنیتسین و مجمع الجزایر گولاگ
راستی میدانید ماگادان چگونه جایی است؟

آنچنان جایی است که در آن ۹۹ نفر میگریستند و فقط یکنفر میخندید. او هم دیوانه بود! ماگادان جایی است که مردگان را توی کیسهای
میگذاشتند و روی برفهای ابدی میانداختند. جایی است که کسی ترانه شاد نمیخواند. در ماگادان زندانیان هرگز پیر نمیشوند…” (ص
۱۱۰) آغاز سفر صفوی و سه یار همراهش اول اکتبر ۱۹۴۷ برابر با نهم مهرماه ۱۳۲۶ و برابر با بیستسالگی این دانشجوی دانشسرای ساری
است. وی در بازگویی خاطرات خود از سالهای اقامت در شوروی سابق، ویرانی تدریجی کاخ آمال و آرزوها و تصوراتی را که از برادر بزرگ (کشور
شوراها) در ذهن داشته برای خواننده بیان میکند.
نویسنده پس از توضیح برخی زوایای فعالیت حزبتوده در ایران، به بروز برخی محدودیتهای سیاسی برای خود اشاره و ضمن تشریح روند
تصمیمگیری برای خروج از کشور تأکید میکند که از همان نخستین گام ورود به شوروی و مشاهده رفتارهای خشونتآمیز مأموران مرزی این
کشور ـ که دستور داشتند در برخورد با واردشدگان غیرمجاز از مرز با قاطعیت و بدون مماشات عمل کنند ـ به تردیدی عمیق در باورهای پیشین
خود نسبت به آرمانهای سوسیالیزم دچار میشود؛ تردیدی که بهتدریج به یقینی تلخ و اندوهبار میانجامد تا جایی که میگوید: “ما تودهایها
در ایران که بودیم فکر میکردیم که شوروی بهشت واقعی است، اما بعدها با تحمل بیعدالتیهای این نظام ظالم، تمام وجودم آکنده از نفرت از
این سیستم مردم فریب شد.” حوزه فعالیتهای حزبی اولیه صفوی در شهر شاهی [قائمشهر کنونی] بوده است. شاهی شهر مهاجرانی بود
که رضاشاه آنها را از تمام ایران در آنجا گرد آورده بود. بیشتر آنها از آذربایجانیهای ایران بودند که پدربزرگ و یا پدرانشان برای پیداکردن کار یا
کسب و تجارت به روسیه، قفقاز و آسیای میانه رفته بودند. تا دوره استالین اغلب این ایرانیان هنوز شهروند شوروی نشده بودند و حکومت
شوروی ملاحظاتی در مورد این ایرانیان داشت. پس از امضای معاهدهای میان ایران و شوروی در سال ۱۹۳۸، حکومت آن کشور شهروندان ایرانی
را در عرض چند روز توسط نیروهای امنیتی و نظامی به شکل غیرانسانی به ایران بازگرداند. این عده در ایران متحمل رنجهای بسیار
شدند که همین مسئله سالها بعد سبب گرایش بسیاری از آنان به صفوف حزبتوده و فرقه دموکرات شد. دوران حضور صفوی در بازداشتگاهها و اردوگاههای کار اجباری
در ماگادان همزمان با سالهای اوج قدرت استالین است؛ دیکتاتور بلامنازع حکومت بلشویکها که معتقد بود.
همه زندانیان سیاسی دشمن خلق و خائن به سوسیالیزم هستند و نباید بهسادگی بمیرند؛ باید مرگی تدریجی به همراه درد و شکنجه را تحمل کنند. این باور در رفتار
زندانبانان و قوانین و آییننامههای انعطافناپذیر زندانها و تبعیدگاههایی که میلیونها اسیر در آنها روزبهروز جان میکندند، بهشدت هرچه تمامتر جریان داشت. تحمل این
درد و رنج برای صفوی و یارانش از نخستین لحظههای ورود به داخل مرزهای شوروی آغاز میشود و شرایط محبسهایی که اینان در گذر ایام اسیر آن میشوند هرکدام
فرسایندهتر و غیرقابل تحملتر از دیگری مینماید: طویلهای در نزدیکترین پاسگاه مرزبانی در مصب رود اترک، زندان “کا.گ.ب” [سرویس امنیتی شوروی] در عشقآباد،
اردوگاه کارخانه آجرپزی در گرمای۴۵ درجه بالای صفر، زندانهای مختلف شهرهای چارجو، تاشکند، نووو سیبیرسک، مارینسک، ایرکوتسک، آمور،… و سرانجام اردوگاه کار
اجباری در معادن زغالسنگ در استان ماگادان واقع در منطقه کولیما با سرمای ۶۰ درجه زیر صفر (دورترین سرحد شمال شرقی سیبری در اقیانوس منجمدشمالی).
در آمارهای منتشرشده پس از حکومت استالین مشخص شد که فقط در استان ماگادان بیش از یک میلیون ناراضی زندانی بودند؛ زندانیانی که بسیاری از اتباع دیگر
کشورها هم در زمره آنان قرار داشتند، ازجمله ژاپنیها، فرانسویها، چینیها، آلمانیها و حتی سربازان روس که پس از خلاصی از اردوگاههای هیتلری در جنگ جهانی
دوم به وطن بازگشته بودند و بهزعم حکومت مرکزی گناهشان این بود که در میدان نبرد، زنده دستگیر شده بودند.
روند بازداشت و محاکمه چهارجوان ایرانی که ابتدا به جرم عبور غیرقانونی از مرز به دوسال حبس محکوم میشوند، برای آنان چنان غیرقابل باور و ظالمانه مینمود که
صفوی خود مینویسد: “پس از شنیدن حکم دادگاه اشک از چشمان ما سرازیر شد و دادوفریاد ما در آمد که ما همگی اعضای حزبتوده هستیم. ما به کشور
سوسیالیستی، به سرزمین لنین کبیر و به رفیق استالین پناه آوردهایم. ما برادران کوچک شما هستیم که با آرزوهای بزرگ به سرزمین شما آمدهایم.
… اما بیفایده بود… ما به کمونیستهایی پناه برده بودیم که کشورشان را به خاک و خون کشیده بودند، فقر و بدبختی را به تمام معنا میان مردم تقسیم کرده بودند،
خفقان مرگآوری را به ارمغان آورده و تمام اعتراضات و مبارزات مردم را بهنام دشمنان خلق با بیرحمی هرچه تمامتر سرکوب کرده بودند.”
این حکم اما ثابت نماند و پس از چندماه با احضار دوباره متهمان به اداره مرکزی “کا.گ.ب” آنان را به جرم دروغ گفتن به دولت و حزب کمونیست شوروی و انجام
جاسوسی به نفع امپریالیسم به ۱۰ تا ۲۵ سال زندان و کار با اعمال شاقه در شمالشرقی سیبری محکوم کردند.
صفوی معتقد است این جرم را یکی از رفقای حزبی وی بهنام علاءالدین میرمیرانی با همکاری بازجوی پرونده برای این چهارتن خلق کردند. آن رفیق حزبی با این باور که
با قبول این همکاری با خود وی دیگر کاری نخواهند داشت، تن به پذیرش واردکردن اتهام جاسوسی به هموطنان خود داد.
گفتنی است که میرمیرانی در سال ۱۳۷۷ کتابی بهنام “کوره راهی در غبار” در ایران به چاپ رساند که به نظر صفوی تنها نیمی از حقیقت در آن نوشته شده است.
در همین خصوص صفوی به این نکته اشاره میکند که “کا.گ.ب” تخصص و مهارت عجیبی در بهکارگیری بسیاری از اتباع خارجی دارای پرونده سیاسی برای
فعالیتهایی همچون خبرچینی داشت و در این روند، تعداد ایرانیانی که به خدمت دستگاه امنیتی شوروی و حزب کمونیست این کشور در آمده بودند کم نبود.
نویسنده در موارد متعددی از بازگویی خاطراتش، انتقادات صریح و تندی نسبت به رهبران حزبتوده وارد میآورد. به باور نویسنده کتاب، رهبران حزبتوده از شرایط واقعی
حاکم بر سیستم حکومتی شوروی و چگونگی حقایق زندگی مشقتبار مردم آن سرزمین آگاه بودند، ولی به لحاظ وابستگیهای حزبی و منافع فردی این اطلاعات را به
هواداران و فعالان جوانتر حزب منتقل نکردند. وی در جایی مینویسد: “من کتاب خاطرات کیانوری را با حرص و جوش خواندم. نظریات وی تنفر عمیقی در من برانگیخت. او
با آن بن مایه فکری اگر به مصلحتش بود، منکر ماه و خورشید هم میشد. تنها علاج وی یک ماه کار در اردوگاههای سیبری بود تا در عالم هپروت این لاطائلات را به هم
نبافد.
صفوی هفتسال از زندگیاش را با بیگاری در معادن زغالسنگ و زندگی در اردوگاههای کار اجباری ماگادان میگذراند. وی با شرح مفصل مصایب و شرایط اندوهباری که
در این سالها گذرانده اضافه میکند که مرگ استالین در پنجم مارس سال ۱۹۵۳ روزنهای از امید به روی زندانیان باز کرد و فشار فرماندهان امنیتی و روسای زندانها
روی زندانیان به گونه قابلتوجهی کاهش یافت. پس از چندی در اردوگاه، زمین والیبال درست شد، کار اجباری هشتساعت در روز و در هر ده روز یک روز تعطیلی اعلام
شد، کتابخانه و مغازهای برای خرید زندانیان دایر شد، بنا به تصمیم مقامات ماهانه اندکی پول در ازای بیگاری زندانیان به آنان پرداخت میشد. معافیت بیماران با ۳۷ درجه
تب از بیگاری، نامهنویسی برای خانواده و… ازجمله دیگر امتیازهای اعطاشده توسط مسئولان در دوران پس از استالین بود.
نویسنده کتاب تا یک سال پس از مرگ استالین همچنان در زندان ماگادان اسیر بود تا در جریان یک نقل و انتقال در شهر “سیمچان” در تاریخ ۱۴ دسامبر ۱۹۵۴ موفق به
دیدار یک مقام حزب کمونیست شوروی شده و پس از طی مراحلی موفق به گرفتن اجازه اقامت و کار در یک کارگاه آهنگری در سیمچان گردیده و زندگی خود را از
وضعیت زندانی به تبعیدی تغییر میدهد.
دوم سپتامبر ۱۹۵۵ روزی است که “کا.گ.ب” با احضار صفوی به وی اعلام میکند که مقامات مسئول متوجه شدهاند که وی بیگناه است و بهتر است وی گذشتهها را
فراموش کرده و درقالب همکاری با “کا.گ.ب” بهعنوان یک شهروند شوروی در این کشور اقامت گزیند.
صفوی تصریح میکند که در پی رد درخواست مقامات امنیتی توسط وی، سرانجام در تاریخ اول فوریه ۱۹۵۶ گواهی کتبی وزارت کشور دال بر بیگناهی و بستهشدن
پرونده به وی اعطا میگردد.
مراحل آزادسازی از قیود مندرج در پرونده دوران زندان، سفر به استالینآباد (دوشنبه) و حضور در میان دیگر ایرانیان و دوستان، تصمیم به اقامت در شهر دوشنبه و تحصیل
در رشته پزشکی (بهدلیل هراس از بازگشت به ایران و دستگیری توسط ساواک)، انجام طبابت در کالخوزهای کمونیسم، ادامه تحصیل در رشته تخصصی جراحی
عمومی، ازدواج با یکی از دانشجویان همدوره، نامهنگاری با ایران و ارسال کمک مالی ماهانه برای خانواده، گرفتن اجازه سفر به باکو برای تکمیل تخصص در سال ۱۹۷۱
و… ازجمله دیگر بخشهای خاطرات عطاءالله صفوی است که وی را به ناگزیر با اجزای پنهان دیگری در مناسبات میان ملت و حکومت و وجود فساد و نابسامانیهای
نهفته در سیستم حاکمیت کمونیستها آشنا مینماید.
الکساندر سولژنیتسین و مجمع الجزایر گولاگ
خاطرات صفوی گرچه یکسره در نفی مظالمی است که در شوروی سابق تحمل کرده، ولی گاه در تشریح دقیق اوصاف ساختار حکومتی آن کشور به برخی نقاط قوت
نظام کمونیستی ازقبیل وجود انضباط در مراکز اداری یا درمان و خوراک رایگان برای بیماران بیمارستانها و در دسترس بودن خدمات درمانی هم اشاره میکند.
پس از فروپاشی شوروی و سپس در جریان جنگ داخلی تاجیکستان، شهروندان غیرشوروی ازجمله آلمانیها، یونانیها و حتی یهودیان متمایل به اسراییل با کمک
دولتهای متبوع خود به کشورهایشان بازگشتند، اما به تصریح صفوی عدم همکاری مناسب مقامات ایران با روند اجازه ورود وی به ایران، این تنها زندانی ایرانی ساکن
اردوگاه ماگادان، ناگزیر به ادامه اقامت در تاجیکستان میشود.
او البته با ادامه فعالیت برای اخذ موافقت مسئولان ایران، سرانجام پس از حدود چهلویکسال اقامت اجباری در شوروی سابق در مرداد ۱۳۶۷ موفق به دریافت پاسخ
مثبت از سرکنسولگری ایران در باکو شده و سرانجام در ۲۸ مارس ۱۹۸۹ وارد خاک وطن میگردد.
احضارهای متعدد به وزارت اطلاعات، بوروکراسی سرگیجهآور اداری برای تأیید صلاحیت علمی و تخصص پزشکی وی در مراکز اداری تهران و ساری، رفتوآمدهای
پیدرپی میان این دو شهر با توجه به پیری و عدماستطاعت مناسب مالی، اعمال سلیقههای متنوع در نهادهای مختلف بر سر چگونگی فعالیت حرفهای وی و… ازجمله
دلایلی است که به نوشته صفوی، وی را ناگزیر به جلای دوباره وطن میکند و وی ضمن مراجعت دوباره به شهر دوشنبه به اتفاق همسرش، در چهارم اکتبر ۲۰۰۲ در
آستانه ۷۶ سالگی با گذراندن بیش از ۵۵ سال زندگی از غربت، زندان و اردوگاههای استالینی طی نامهای به اتابک فتحاللهزاده همچنان بر این اعتقاد پای میفشارد:
همه آنچه بر من گذشت، تاوان ایراندوستی بود که به جان خریدم. گرچه حیات من سراسر به تلخی گذشت، من در حد خود آنچه میدانستم و میتوانستم به سود
ایران عمل کردم،
اما دریغا که نتوانستم و یا نگذاشتند دین خود را به پیشگاه پدر و مادر و کشور خودم ادا کنم.
طبق آمار منتشر شده، تا سال ۱۹۵۳ بیش از سیمیلیون زندانی در شوروی وجود داشت که پس از مرگ استالین در همان سال، بهتدریج و همهروزه از دهها نفر از
تیرباران شدگان که عموماً از سران حزب کمونیست شوروی بودند، اعاده حیثیت میشد. اجرای تحرکات اصلاحطلبانه پس از استالین هر چند روزنههایی به بسط و
گسترش آزادیهای فردی و اجتماعی در شوروی سابق باز کرد، اما هیچگاه تمامی واقعیتهای مندرج در پروندههای “کا.گ.ب” علیه متهمان بیگناه سیاسی برای
افکارعمومی روشن نشد و اطلاعات و آمار دقیقی از روند حذف خشونتبار مخالفان سیاسی به دست نیامد.
الکساندر سولژنیتسین و مجمع الجزایر گولاگ
«مجمعالجزایر گولاگ» سولژنیتسین کتاب درسی روسیه شد

الکساندر سولژنیتسین و مجمع الجزایر گولاگ
فیلمی واقعی براساس داستانهای واقعی گولاگ
فیلم راه بازگشت
راه بازگشت The Way Back فیلم درام و بقا محصول سال ۲۰۱۰ و به کارگردانی پیتر ویر و نویسندگی ویر و کیث کلارک است. نمایشنامه نیز از کتابی با عنوان
«پیادهروی طولانی» (۱۹۵۶)، به قلم اسلاوومیر راویکز، یکی از اسیران جنگی لهستانی در اردوگاه گولاگ شوروی الهام گرفته شدهاست. راه بازگشت راجع به گروهی از
زندانیانی است که از اردوگاه گولاگ در سیبری در خلال جنگ جهانی دوم گریختند.
مسیر منطقی برای فرار، حرکت به سمت ساحل شرقی اقیانوس آرام با طی کردن مسافتی حدود ۲۵۰۰ کیلومتر و سوار شدن بر کشتی یا قایقی که احتمالاً پیدا
میشد و رسیدن به ژاپن بودهاست، ولی گروه مسیر جنوب را با طی کردن ۶۵۰۰ کیلومتر انتخاب کردند. در این فیلم جیم استرجس در نقش یانوش، کالین فارل در نقش
والکا، اد هریس در نقش آقای اسمیت، سیرشا رونان در نقش ایرنا، الکساندو پوتوسن در نقش توماس، سباستین اورزندوسکی در نقش کازیک، گوستاف اسکارشگورد
در نقش ووس، دراگوس بوچور در نقش زوران، و مارک استرانگ در نقش خانباروف ایفای نقش میکنند.
این فیلم نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین چهرهپردازی و آرایش مو شد. شاید جالب باشد که بدانید سولژنیتسین، برنده جایزه صلح نوبل ادبیات، را بسیاری “خائن”
خطاب می کنند و بسیاری هم او را “پیامبر” می نامند . او در آثار ادبیاش با بهرهگیری از تجربههای زندانها و بازداشتگاه های مخوف شوروی زمان استالینی توانست
تاریخ سیاسی قرن بیستم کشورش، به ویژه سازوکار سرکوب کاملا سیستماتیک و سازمان یافته را روایت کند. با این حال، هرچند که اکنون دیگر ممنوعیتی برای انتشار
آثار این نویسنده وجود ندارد، اما او همچنان در زادگاهش کاملا ناشناخته است.
الکساندر سولژنیتسین و مجمع الجزایر گولاگ
راه بسیار طولانی تا تبعید
آلکساندر سولژنیتسین ۱۱ دسامبر ۱۹۱۸ در شهر کیسلوفودسک واقع در قفقاز شمالی و در یک خانواده متوسط به دنیا آمد. پدرش که داوطلبانه به جبهههای جنگ
جهانی اول رفته بود، در ژوئن ۱۹۱۸، یعنی چند ماه پیش از آنکه فرزندش، الکساندر، به دنیا بیاید، در بازگشت از جبهه در یک تصادف شدیدا زخمی شد و درگذشت.
آلکساندر سولژنیتسین تا سن ۶ سالگی پیش خانواده مادری بزرگ شد چراکه مادرش در شهر روستوف به عنوان منشی مشغول به کار بود. او با این که از همان
نوجوانی عاشق ادبیات بود، اما در دانشگاه روستوف در رشته ریاضیات و فیزیک به ادامه تحصیل مشغول شد و در این رشته فارغ التحصیل شد. اما شاید جالب باشد که
بدانید او به صورت مکاتبهای در زمینه ادبیات و فلسفه آموزش دید و در کلاسهای انگلیسی و زبان لاتین نیز ادامه تحصیل داد. در همین دوران بود که تحت تأثیر فضای
کمونیستی حاکم، سولژنیتسین هم طرفدار این ایدئولوژی شد.

در سال ۱۹۳۶ با خانم ناتالیا ریچتوفسکا آشنا شد و چند سال بعد با او ازدواج کرد. و پس از پایان تحصیلات به مسکو رفت تا امتحانات پایانی رشته ادبیات را نیز بگذراند.
دقیقا در همین روزها بود که آلمان به شوروی اعلان جنگ کرد. با شروع جنگ، آلکساندر سولژنیتسین به ارتش سرخ پیوست و یک سال بعد، با درخواست خودش، به
یک مدرسه نظامی رفت. او در ارتش هم گل کاشت و نشان “ستاره سرخ” گرفت. اما چند ماه بعد، در فوریه ۱۹۴۵، به دنبال انتقادهایی که در نامهنگاریهای
شخصیاش علیه سیاست و صلاحیت نظامی استالین مطرح کرده بود، از طرف بخش ضدجاسوسی ارتش سرخ بازداشت شد.چرا که او در یکی از این نامههایش
نوشته بود.
استالینی که خود را دوست تمام سربازان می خواند با پاکسازیهایی که انجام داده، تیشه به ریشه ارتش و شوری سوسیالیستی زده است.آلکساندر سولژنیتسین با
این نامه برای همیشه خود را گرفتار گولاگ می نماید.

علاوه بر آلکساندر سولژنیتسین ، متاسفانه دوستش هم بازداشت شد و هر دو به تشکیل یک سازمان “ضدانقلابی” متهم شدند. با همین اتهام سولژنیتسین در
تابستان ۱۹۴۵ به هشت سال زندان در اردوگاه کار اجباری (گولاگ) محکوم شد. در ۱۹۵۲،همسر سولژنیتسین که از سوی دولت همسر “دشمن مردم” خوانده میشد،
برای اینکه بتواند شغلی پیدا کند از او طلاق گرفت. در فوریه ۱۹۵۳، دقیقا چند هفته پیش از مرگ استالین، سولژنیتسین از اردوگاه خارج شد، اما برای گذراندن “تبعید
ابد” به قزاقستان فرستاده شد. در آنجا بود که بیماری سرطان که در اردوگاه به آن مبتلا شده بود، درمان شد. کتاب “بخش سرطان” حاصل این دوران است. اما پس از
تجدیدنظر در مجازاتش، در ۱۹۵۶، در شهر ریازان در نزدیکی مسکو ساکن شد و به تدریس درس فیزیک پرداخت.
او سپس با همسر سابقش دوباره ازدواج کرد، اما زندگی مشترک آنان مجدد دوام زیادی نیاورد و به طلاق منتهی شد اما این بار نه به دلایل سیاسی، بلکه به
دلایل شخصی از یکدیگر جدا شدند.
آلکساندر سولژنیتسین با ناتالیا دمیتریونا که او هم ریاضیات خوانده بود، ازدواج کرد. سولژنیتسین به غیر از دیمیتری، پسری که از ازدواج اولش
داشت و از ازدواج دومش نیز دارای سه فرزند شد.
اینجا است که ابر نویسنده متولد می شود
آلکساندر سولژنیتسین تا چهل و چهارسالگی به عنوان نویسنده شناخته شده نبود. در سال ۱۹۶۲ بود که به لطف انتشار داستان “یک روز ایوان دنیسوویچ” در “نووی
میر”، نشریه اتحادیه نویسندگان شوروی، هم در داخل و هم در جهان شهرت بسیار زیادی یافت. این رمان شرایط زندگی در یک اردوگاه کار اجباری در دهه ۱۹۵۰ را به
شرح می دهد.
پس از انتشار این داستان بود که سولژنیتسین به کاخ کرملین دعوت شد و با نیکیتا خروشچف، رهبر آن زمان شوروی سابق که چاپ “یک روز ایوان دنیسوویچ” با اجازه
شخصی او میسر شده بود دیدار و گفتگو کرد.متاسفانه فقط دو سال بعد بود که لئونید برژنف به قدرت رسید و محدودیتهای شدیدی برای کارهایش وضع شد
آلکساندر سولژنیتسین در اواخر دهه ۱۹۶۰، در یک نامه به پنجمین کنگره نویسندگان شوروی خواستار “حذف کامل سانسور – چه سانسور آشکار و چه سانسور پنهانی
-تولیدات هنری” شد. او همچنین خطاب به همکارانش نوشت: “آیا شما فقط مردگان را دوست دارید.

آلکساندر سولژنیتسین در همین دهه رمان ” درخت بلوط و گوساله” که شرح مبارزهاش با حکومت شوروی را به تصویر می کشید را منتشر کرد. نویسندگان دیگری هم
بودند که در آن زمان به سهم خود “ادبیات ضدشوروی” را پایهگذاری کردند که تا فروپاشی این حکومت ادامه داشت. مثل وارلام شالاموف که “قصههای کلیما” را نوشت
اما آثارش به اندازه سولژنیتسین با استقبال جهانی و گسترده ای روبرو نشد.
همچنین در همین دوره بود که رمانهای “اولین دایره” و “بخش سرطان” و همچنین اولین بخش از شاهکار تاریخی سولژنیتسین به نام “چرخ سرخ” در غرب منتشر شد و
جایزه نوبل ادبیات را در سال ۱۹۷۰ برای او به همراه آورد. اما او از ترس از دست دادن ملیت خود و ممنوعیت بازگشت به کشور، نتوانست به استکهلم برود تا جایزهاش
را دریافت کند.
از این زمان دقیقا زندگی آلکساندر سولژنیتسین بیش از پیش تحت نظر سرویسهای اطلاعاتی شوروی قرار گرفت. به همین دلیل او بخشی از مدارک خود را در خانه
یکی از دوستانش گذاشت و در ۱۹۶۹، زمانی که از آزار و اذیت حکومت به ستوه آمد، در خانه یکی از دوستانش ساکن شد. با این همه، فشار بر این نویسنده جان
سخت و البته صد درصد معترض به شدت ادامه یافت. در سال ۱۹۷۱ از یک حمله جان سالم به در برد.

کتاب مجمع الجزایر گولاگ
در سال ۱۹۷۳، نسخه دستنویس کتاب “مجمع الجزایر گولاگ” به صورت کاملا معجزهآسایی از روسیه خارج و بلافاصله در پاریس به زبان روسی چاپ شد. او در این کتاب،
ماهیت نظام توتالیتر شوروی سابق را کاملا به تفضیل شرح می دهد.
آلکساندر سولژنیتسین کتاب را در سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۷ روی کاغذهای کوچکی نوشته و در باغ خانههای دوستانش پنهان کرده بود و همزمان یک کپی از آن را از
طریق یکی از دوستانش به غرب فرستاده بود.
همچنین سولژنیتسین قصد داشت کتاب “مجمع الجزایر گولاگ” پس از مرگش به عنوان نوعی “وصیتنامه” منتشر شود، اما پس از آنکه یکی از دوستان بسیار صمیمیش
بصورت کاملا مرموزی خودکشی کرد، او نیز تصمیمش عوض شد. این دوست سولژنیتسین محل اختفای یکی از نسخههای این کتاب را به سازمان اطلاعات شوروی
(کاگب) لو داده بود.( این مسئله هنوز هم کاملا در هاله ای از ابهام بسر می برد )
با توجه به اینکه این کتاب را من سالها پیش خوانده ام و مرا کاملا منقلب نمود اما “مجمع الجزایر گولاگ” مثل دیگر کتابهایی که پیش از آن درباره اردوگاههای کار اجباری
در شوروی نوشته شده نبوده و نیست.
این کتاب اساسا اعتراف نامه است . اعتراف نامه ای کاملا تکان دهنده و اوج توحش یک نسل و یک تفکر را به تصویر می کشد حزب کمونیست.
این اعتراف نامه بسیار دقیقتر و جزئی نگرانه شرایط اردوگاههای ان زمان شوری سابق را به تصویر می کشد من بیشتر اوقات فکر می کردم مانند آلکساندر
سولژنیتسین داخل گولاگ هستم. حتی در این کتاب به احکام و قوانینی را که “سیاست زندان” در حکومت شوروی سابق را تشکیل میداده است
را به صورت کامل و دقیق ذکر نموده است.
متاسفانه انتشار این کتاب در فرانسه با محکومیت آن از سوی حزب کمونیست مواجه و نویسندهاش طرفدار “نئونازیها” خوانده شد. اما در آلمان هاینریش بل، ، زمینه
اسکان آلکساندر سولژنیتسین در شهر زوریخ سوئیس را فراهم کرد تا اینکه در نهایت سولژنیتسین به آمریکا مهاجرت کرد.
در همین زمان نویسنده روس گفت و گوهای متعددی با رسانهها انجام داد و در جاهای مختلف مثل دانشگاه هاروارد در سال ۱۹۷۸ سخنرانی میکرد. او که در کودکی
آموزش ارتدوکس دیده بود، با این که به غرب پناه آورده بود، اما به “ماتریالیسم غربی” بدگمان بود و در یک سخنرانی در سال ۱۹۷۵ در سنای آمریکا، از وجه مصرفی
جامعه غرب انتقاد کرد.
سولژنیتسین در آمریکا در شهر کاوندیش در ایالت ورمانت ساکن شد و آنجا بود که بیشتر وقت خود را صرف نوشتن ادامه رمان “چرخ سرخ” کرد؛ رمان تاریخی چند جلدی
درباره انقلاب روسیه.
پایان داستان و بازگشت به زادگاه
به دنبال اصلاحات گسترده رهبر شوروی سابق اقای گورباچف، ملیت آلکساندر سولژنیتسین هم به او بازگردانده شد و “مجمع الجزایر گولاگ” در
وطن نویسنده به چاپ رسید. او چندی پس از فروپاشی شوروی، به وطن بازگشت و با قطار به مدت یک ماه کشورش را کاملا گشت. از آن پس،
در روسیه ساکن شد و در سال ۲۰۰۸ در شهر مسکو درگذشت.

پس از مرگ این نویسنده، برخی از آثار او از جمله یادداشتهای روزانهاش درباره نگارش رمان “چرخ سرخ” که دههها به طول انجامید، منتشر شد. او در این یادداشتها،
علاوه بر مسائل سیاسی و ادبیای که مطرح میکند، نظر خود درباره نوشتن رمان را نیز شرح میدهد. سولژنیتسین درباره “چرخ سرخ” گفته بود: “اگر قبل از ‘چرخ
سرخ’ به شوروی بازگردم در واقع مثل آدمی لال خواهم بود. هیچکس نخواهد فهمید که حرفم چه بوده است.”
مراسم خاکسپاری سولژنیتسین در روسیه، با ادای احترام از سوی مقامات به ویژه ولادیمیر پوتین همراه بود، اما یک دهه پس از مرگ این نویسنده، او تا حدودی در
کشورش به فراموشی سپرده شده است.
با گذشت بیش از ربع قرن از فروپاشی شوروی، نسل جوان امروز روسیه نه چیز زیادی از آن دوران میداند و نه علاقه چندانی به خواندن آثار نویسندگانی چون
سولژنیتسین نشان میدهد. آن اشتیاقی که برای خواندن مخفیانه آثار این نویسنده معترض وجود داشت به نظر میرسد دیگر از بین رفته است. این درحالی است که
حتی گاهی در روسیه امروز، زمزمههایی مبنی بر نفی سرکوبهای استالین به گوش میرسد.
در یک نظرسنجی که سال گذشته در روسیه درباره چهرههای ماندگار قرن بیستم این کشور انجام شد، سولژنیتسین در جایگاه پنجم قرار گرفت، یعنی پائینتر از ولادیمیر
ویسوتسکی، خواننده و بازیگر، یوری گاگارین فضانورد، مارشال گئورگی ژوکوف، از فرماندهان دوران جنگ جهانی دوم و حتی شخص استالین.

با این حال، به مناسبت دهمین سالمرگ و صدمین سال تولد سولژنیتسین چندین مراسم در بزرگداشت او در روسیه برگزار شده، از جمله پردهبرداری از مجسمه او در
خیابانی به نامش در مسکو. همچنین یکی از پسران این نویسنده، که تنها باقیمانده خانواده سولژنیتسین در خارج از روسیه است، اپرایی را بر اساس رمان “یک روز
ایوان دنیسوویچ” نوشته پدرش به روی صحنه معروفترین سالن تئاتر مسکو برده است. بزرگداشت سولژنیتسین در روسیه در حالی است که برخی از بازگشت دوران
“سرکوب استالینی” به این کشور بسیار سخن میگویند.
به عنوان نمونه، در سال ۲۰۱۵ اولگ سنتسوف، کارگردان اوکراینی از سوی دستگاه قضائی روسیه به اتهام “تروریسم” به بیست سال زندان محکوم شد. کیریل
سربرنیکوف، کارگردان تئاتر نیز بیش از یک سال است که در حبس خانگی است. همچنین یک خواننده رپ روسیه که در شعرهایش از حکومت انتقاد میکرد مسموم شد
و از فعالیت یک گروه موسیقی الکترونیک نیز جلوگیری شده است.
اخرین کتاب آلکساندر سولژنیتسین چرخ قرمز
بلاخره کتاب دیگری از سولژنیتسین با عنوان «چرخ قرمز» چاپ شد «چرخ قرمز» یک رمان چندجلدی درباره انقلاب روسیه است که بنابر گفته فرزندش “مأموریت عمر” او
بوده است.
«استفان سولژنیتسین» اعلام کرده است که ترجمه انگلیسی به «قلب انقلاب روسیه و سلطنت هزارساله» آن پرداخته است.
الکساندر سولژنیتسین که به افشاگر رژیم استبدادی استالین شهرت دارد، الکساندر سولژنیتسین در دهه ۱۹۳۰
تصمیم به نگارش «چرخ قرمز» گرفت اما تا سال ۱۹۶۹
نگارش این کتاب را شروع نکرد. بخشهای اول و دوم این کتاب پیشتر به انگلیسی ترجمه شده، اما مجموعه کامل شش جلد این رمان تاریخی اولینبار است که در
دسترس خوانندگان انگلیسی قرار میگیرد.
نشر دانشگاه «نتردام» انتشار این کتاب را بر عهده گرفته و ماه نوامبر را به عنوان تاریخ به چاپ رسیدن آن اعلام کرده است. انتشار این کتاب با کمک یک خیر ناشناس به
موسسه «سولژنیتسین» در واشنگتن امکانپذیر شده است.
مجموعه رمان «چرخ قرمز» داستان بیش از ۱۰۰ شخصیت را طی دوران فروپاشی امپراتوری روسیه روایت میکند. هر یک از بخشهای این کتاب به سه بخش صبح،
عصر و شب تقسیم میشود و گاهی داستان ساعت به ساعت و حتی دقیقه به دقیقه روایت میشود.
از این مجموعه رمان بارها به عنوان یکی از شاهکارهای ادبیات جهان نام برده شده و همتراز با آثاری چون «آنا کارنینا»، «دکتر ژیواگو» و «شیاطین» به حساب آمده
است.
او در کتابهایش هراس و رنجهایی را که در اردوگاههای کار شوروی سابق تجربه کرده بود، روایت میکرد. «یک روز در زندگی ایوان دنیسوویچ» و «مجمعالجزایر گولاگ»
از جمله کتابهای مشهور این نویسنده هستند. او یک سال پیش از مرگش، بالاترین نشان ملی کشورش را در مراسمی از دستان «ولادیمیر پوتین»، رییسجمهور وقت
روسیه دریافت کرد.
پس از درگذشت الکساندر سولژنیتسین، خیابانی در مرکز شهر مسکو و یک خیابان در شهر رم ایتالیا به نام او نامگذاری شد. همچنین جایزه «سولژنیتسین» که یکی از
مهمترین جایزههای ادبی کشور روسیه بهشمار میرود، برای اولینبار در سال ۱۹۹۷ میلادی به بزرگداشت نام این نویسنده روستبار برگزار شد.
سولژنیتسین در ایران
آشنایی خوانندگان فارسیزبان آثار الکساندر سولژنیتسین در ایران، به انتشار ترجمههای مترجمانی چون عبدالله
توکل از آثار این نویسنده بازمیگردد. علاوه بر این مترجم که “مجمع الجزایر گولاگ” را به فارسی ترجمه کرد، رمان
مهم “یک روز ایوان دنیسوویچ” نیز در نیمه اول دهه شصت خورشیدی با ترجمه رضا فرخفال به چاپ رسید.
همچنین مترجمانی مثل اسدالله علیزاده، روشن وزیری و مینو مشیری نیز به سراغ این نویسنده رفتهاند، اما هنوز
برخی از آثار مهم این نویسنده مثل “چرخ سرخ” به فارسی ترجمه نشده است.
با وجود ترجمههای متعدد از آثار سولژنیتسین در ایران، این آثار نتوانست محبوبیت کتابهای دیگر نویسندگان
منتقد حکومتهای توتالیتر مثل میلان کوندرا و ماریو بارگاس یوسا را کسب کند……..
من به شخصه شدیدا به کتاب یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ علاقه فراوانی دارم
My_podkast
دانلود کامل کتاب مجمع الجزایر گولاگ
سلام جناب دکتر میر یکی از بهترین پادکستهایی بود که تا کنون شنیده بودم ممنونمو افتخار میکنیم به شاگردی شما مرد بزرگ انشاالله خداوند به شما سلامتی بدهد منتظر بقیه پادکستهای شما هستیم. باتشکر
هم مقاله و هم پادکست عالی بود و ترقیب شدم تا کتاب کاملش رو و همینطور نمونه ی داخلیش رو که داخل پادکست معرفی کردید مطالعه کنم . ممنون از وقتی که میذارید
سلام دکتر عزیز،خلاصه کتاب مجمع الجزایر گولاگ خیلی عالی بود، واقعا لذت بردم از خوندنش،تشکر از زحمات شما
سلام و درود جناب اقای بختیاری عزیز و گرامی متشکرم